****
به عنوانِ آخرین نفر، درِ خونهی استایلزها رو بست و به راه افتاد. با اینکه خیلی زیاد دلش برای هری تنگ میشد اما خیلی بیشتر از اون، براش خوشحال بود. درسته که شرایطِ بد، برای همشون بود اما هری بیشتر از بقیه، تحت تاثیر این شرایط بود. اوضاع روحیِ خوبی نداشت و کم کم داشت خودش رو نابود میکرد.
اما حالا، انگار که معجزه رخ داده باشه، همه چیز عوض شده بود. هری داشت میرفت به جایی که طبق گفتههای خودش، هیچ چیز شبیه اینجا نبود و تمام معیارها متفاوت بود. اونطور که هری میگفت، آلفای سیلور ریور، خیلی خیلی محترمه و رفتار خوبی داره و خودِ پک هم جای متفاوتیه نسبت به جایی که اونها زندگی میکنن.
-زین؟ چرا عقب موندی؟ بیا دیگه!
قدمهاش رو سریعتر برداشت.
+اومدم... اومدم!
به عنوانِ بهترین و نزدیکترین دوستِ هری، بینهایت خوشحال بود براش و امیدوار بود اون آلفا، واقعا همونطور باشه که نشون داده و زندگی خوبی برای دوستش رقم بزنه.وقتی به دوراهی رسیدن، از بقیهی بچهها خداحافظی کرد و به سمتِ خونهی خودشون پا تند کرد. همیشه از این قسمتِ راه که مجبور بود تنها طی کنه، متنفر بود؛ مخصوصا الان که دیروقته و همهجا توی تاریکیِ مطلق فرو رفته.
سرش رو پایین انداخت و برای اینکه تحت تاثیر محیط قرار نگیره، آروم و با ریتم، برای خودش سوت زد. با دیدنِ سایهای روی زمین اما از جا پرید و بدنش یخ زد.
با ترس سرش رو بالا آورد و نگاهش میخ شد روی مرد بلند قامتی که رو به روش ایستاده بود. توی تاریکی، نمیتونست خوب چهرهش رو ببینه اما تشخیصِ اینکه اون قوی هیکله، کار سختی نبود.تمرکز کرد و چشمهاش شیفت دادن. حالا عسلیهاش، بیشتر از قبل میدرخشیدن و میتونست چهرهی آلفایی که جلوش ایستاده بود رو ببینه.
آلفا-یه امگای تنها این وقت شب، چرا توی همچین جای خلوتی حضور داره؟
زین تمام تلاشش رو کرد تا قوی و شجاع باشه.+این امگای تنها داره میره خونهش اگه از سرِ راهش کنار بری.
ترسیده بود، خیلی زیاد. دستهاش رو مشت کرد تا لرزشش به چشم نیاد. آلفا قدمی جلو گذاشت و زین توی یک لحظه، احساس کرد دنیا دور سرش چرخید. رایحهی اون آلفا، با شدت توی بینیش پیچید و زین احساس کرد داره سقوط میکنه.چشمهاش برای چند لحظه بسته شدن و وقتی دوباره عسلیهاش درخشیدن، صورتِ اون آلفا رو در کمترین فاصلهی ممکن از خودش دید.
آلفا-فکر نمیکردم اینجا پیدات کنم، امگای من!
بدنِ پسرِ کوچکتر با شنیدنِ صدای بم و لحنِ گیرای شخصِ روبهروش لرزید.کمی طول کشید تا به خودش بیاد و بعد، بدنش رو عقب کشید. اون آلفا رایحهش رو توی کمترین حالت ممکن نگه داشته بود و بعد، برای اینکه زین بتونه تشخیصش بده، ناگهانی آزادش کرده بود و همین، باعث شده بود برای چند لحظه دچار شوک بشه.
YOU ARE READING
A Whole New World(L.S/Z.M)
Fanfiction🌤Let me share, this whole new world, with you(: ⭕️Complete⭕️ خوشحالم که به بوکم سر زدی🤍 این یه امگاورسه که کاپلِ غالبش، لری هستن💙💚 🔞دارای محتوای بزرگسالان من روشام و ممنونم که همراهمی🍓