****
نفس عمیقی کشید و سعی کرد خونسردیش رو بدست بیاره. داشت تمام تلاشش رو میکرد تا ذهنش رو از حرفهای زین آزاد کنه و به چیزهایی که براش تعریف کرده بود، فکر نکنه.
کمی بیشتر دست و پاهاش رو روی تختش از هم باز کرد تا انقباضِ عضلاتش کم بشه.چشمهاش رو روی هم گذاشت اما به محضِ بهم رسیدنِ پلکهاش، چهرهی جولیا براش مجسم شد و بغض گلوش رو فشرد.
اون دختر همسنِ خودش بود؛ چرا باید بخاطرِ هوسِ یه آلفای لعنتی، جسدِ تیکه تیکهش پیدا میشد!؟به روتختی چنگ زد و اون رو توی دستش فشرد. با صدای درِ اتاقش، وحشت زده از جا پرید.
-هری عزیزم؟
نفس عمیقی کشید و سعی کرد بغضش آشکار نباشه.
+میخوام تنها باشم ماما.چند ثانیه صبر کرد و وقتی صدای قدمهای مادرش رو شنید، دوباره بدنِ کرخت و سنگینش رو روی تخت پرت کرد.
با جون گرفتنِ دوبارهی تصویرِ جولیا جلوی چشمش، خیس شدنِ مژههاش رو احساس کرد.جولیا اولین نفری نبود که قربانیِ آلفاهای عوضیِ گلهش میشد و قطعا آخرین نفر هم نبود! علاوه بر غمِ از دست دادنِ دوستش، ترس و وحشت زیادی وجودش رو دربر گرفته بود. تصمیمش برای حبس کردنِ خودش توی اتاقش، قطعیتر از قبل شده بود.
دو ماه تا هجده سالگیش باقی مونده بود و حتی مطمئن نبود که بعد از اون هم بتونه آلفاش رو پیدا کنه. تازه... آلفاش کی بود!؟ یکی از همون عوضیهایی که به دوستهاش تجاوز کرده بود؟ گولشون زده بود؟ هری صدسالِ سیاه همچین آلفایی رو نمیخواست!
مثلِ همیشه، آرزو کرد فرشتهی نجاتی بیاد و از اون گلهی نفرین شده، نجاتش بده. پلکهای خیسش رو با درد روی هم گذاشت و نفسِ لرزونش رو رها کرد. از ترس و وحشتهای زندگیش، به خواب پناه برد؛ خوابی که تکرارِ کابوسهای بیداریش بود.
*****
از موقعی که جولیا چشمهاش رو بسته بود، هری اشتهاش رو از دست داده بود. شبها نمیتونست بخوابه و توی خواب و بیداری، کابوس میدید. حتی از سایهی خودش هم میترسید؛ پدر و مادرش، ناتوان از هر کمکی بودن و بیشترین ترسشون، برای بعد از هجده سالگیِ هری بود.
نگران بودن از اینکه پسرشون با حبس کردنِ خودش، نتونه آلفاش رو پیدا کنه؛ یا حتی... آلفاش گرگِ خوبی نباشه و پسرشون رو آزار بده. شاید حتی ترکش کنه؟ طردش کنه؟ پسرِ بیچارهشون از دست میرفت!
جوِّ خونهشون در بدترین حالتِ ممکن بود و هری حتی نمیخواست دوستهاش رو ببینه!
میگفت نمیخواد از اتفاقاتِ بیرون از خونه، باخبر بشه، نمیخواد چیزی بدونه، نمیخواد دوستهاش رو ببینه چون ممکنه فردای همون روز، بلایی که سرِ جولیا اومد، سرِ هرکدومشون بیاد و هری دیگه طاقتِ از دست دادنِ کسایی که براش عزیزن رو نداشت.
![](https://img.wattpad.com/cover/314469028-288-k427389.jpg)
YOU ARE READING
A Whole New World(L.S/Z.M)
Fanfiction🌤Let me share, this whole new world, with you(: ⭕️Complete⭕️ خوشحالم که به بوکم سر زدی🤍 این یه امگاورسه که کاپلِ غالبش، لری هستن💙💚 🔞دارای محتوای بزرگسالان من روشام و ممنونم که همراهمی🍓