64

366 81 82
                                    

****

چشم‌های درشت شده‌ش، دستی که مچش ر‌و اسیر کرده بود، دنبال کرد. دست ظریف، به پشتِ بوته‌ ختم میشد و صاحبش، دختری ریزنقش با موهای بهم ریخته و سرخ رنگ بود.

دختر با چشم‌هایی خیس و صورتی رنگ پریده، لب زد: لونا! لطفا... لطفا کمکم کنین!
لبش رو محکم می‌گزید و سعی داشت گریه‌ش رو خفه کنه.

هری با احتیاط نگاهی به اطراف انداخت تا ببینه آیا خطری اون امگای جوان رو تهدید کرده یا ترسش علت دیگه‌ای داره!؟

+هی... آروم باش عزیزم، قضیه چیه؟
بدون اینکه بهش آسیبی برسه، اون رو از پشت بوته بیرون کشید. وقتی دختر فورا خودش رو در آغوشش پنهان کرد، مطمئن شد داره از کسی یا چیزی فرار میکنه.

+بهم بگو چی اینجوری ترسوندت؟ هوم؟ من میتونم کمکت کنم سوییتی.
دست کوچیک دختر به لباسش چنگ زد.

سرش رو روی سینه‌ش گذاشته بود و به سختی حرف میزد.
-اونها... اونها اینجان! اونها... پدر و مادرم... گرفتن! گرفتنشون!

هری سعی داشت با نوازش‌ها و تنگ کردن بازوهاش، کمی احساس امنیت به اون دختر بده تا بتونه راحت‌تر حرف بزنه.

+چه کسانی اینجان هانی؟ چه اتفاقی برای والدینت افتاده؟
دختر-یاغی‌ها! اونها اینجان! والدینم... والدینم فهمیدن و اونها اسیرشون کردن! من فرار کردم! اگر... اگر پیدام کنن، من رو هم میبرن! لط... لطفا!

هری پلک‌هاش رو روی هم فشرد. پس حدسش درست بود! چیزی از قلم افتاده بود و باز هم حس ششمش پیروز میدان بود!

+تو میدونی اونها کجان؟ یا چند نفرن؟
دختر سرش رو بلند کرد و چشم‌های خیسش رو به هری دوخت.
-میدونم کجان، اما نمیدونم چند نفرن.

هری بوسه‌ای روی سرش گذاشت و زمزمه کرد: "خوبه هانی، عالیه!"
و بعد به آلفا وصل شد.
+لویی، اینجا یه مشکلِ کوچولو داریم!

و بعد ذهنش رو باز گذاشت تا آلفا ببینه چه خبره. کمتر از دو دقیقه بعد، آلفا تاملینسن و تعدادی از گاردش، اونجا بودن و با کمک اون دختر، به مخفیگاه یاغی‌ها رفتن.

به محض نزدیک شدن به اون کلبه‌ی چوبی، هری تونست موج منفیِ حضورِ یاغی‌ها رو احساس کنه. سرجاش ایستاد و دخترک رو محکم بغل کرد.
+بهتره ما جلوتر نیایم، درسته آلفا؟

لویی نیم نگاهی به کلبه و بعد به هری و بچه‌ای که جلوش ایستاده بود انداخت.
_همینطوره. کمی عقب‌تر بمونین و ما خیلی زود برمیگردیم.

هری به همراه دخترک، با فاصله از کلبه، روی تخته سنگی زیر درخت بزرگی نشستن.
+چه موهای زیبایی داری! اسمت چیه؟

دختر با گونه‌هایی که بخاطر تعریف لونا سرخ شده بود، لبخند خجالتی‌ای زد و جواب داد: ممنونم لونا! اسمم الیزابته ولی همه‌ی دوستام لیزا صدام میزنن.

A Whole New World(L.S/Z.M)Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang