****
_منظورِ فاکیت چیه لیام؟
عربده زد و با چشمهایی که از شدتِ خشم و عصبانیت، داشتن ازجا درمیومدن، به لیام خیره شد.
لیام کاملا میدونست چه بلایی داره سرِ رفیقش میاره، اما کاری ازش برنمیومد.
لیام-باور کن کاری نمیتونم بکنم لویی. درخواستِ جلسهی فوریِ امنیتی دادن، میگی چیکار کنم؟لویی دورِ خودش چرخید و توی موهاش چنگ زد.
_من نمیدونم... من نمیدونم! خودت یکاریش بکن. با پدرم برین و جمعش کنین. من نمیتونم بیام.
لیام دستی روی صورتش کشید. شرایطِ لویی قلبش رو به آتیش میکشید.
لیام-میدونی که نمیشه لو، تو آلفایی، این یه مسئلهی امنیتیه! تو باید باشی.لویی غرید: فاک به امنیت وقتی جفتِ من داره جلوی چشمم پر پر میشه! من با هری میرم لندن، نمیتونی متوقفم کنی!
لیام شرمنده نگاهش کرد و گفت: من جلوتو نمیگیرم لویی، ولی خودت میدونی چی میشه بعدش.آره، به جرمِ اهمیت ندادن به پک و امنیتش، مجازات میشد یا یه شتی شبیه به این.
لویی با چشمهای سردش، دقیقا به چشمهای لیام خیره شد.
_فکر کردی فاک میدم؟ واقعا؟ میگم جفتم داره از دستم میره! من نمیتونم این رو عقب بندازم یا هرچی...صدای آرومِ زین که تا الان مشغولِ کمک کردن به هری برای لباس پوشیدن بود، به گوششون رسید.
زین-آلفا... من با هری میرم.
هردو به سمتش چرخیدن و قبل از اینکه لویی چیزی بگه، لیام گفت: وات د فاک زین؟ تو جایی نمیری!زین نگاهِ سردی نثارِ آلفاش کرد و گفت: هری برادرمه! بخاطرش هرکاری میکنم. حالا هم... لازمه که آلفا اینجا باشن، من همراهش میرم.
لویی دستی روی صورتش کشید.
_لازم نیست زین، ممنونم از پیشنهادت، ولی خودم همراهش میرم.رفتنِ زین فایدهای نداشت، اون نمیتونست از هری محافظت کنه و درعوض، انگار داشتنِ چیزی که ردمون میخواست رو، دو دستی تقدیمش میکردن!
زین قدمی جلو گذاشت و گفت: لیام راجع به جلسهی امروز بهم گفته، حاضر نشدنِ شما، فقط دردسرِ بیشتره! میدونم خطرناکه، ولی میتونین محافظِ بیشتری باهامون بفرستین.درحالتِ عادی، انقدر رسمی حرف نمیزد با لویی، اما الان شرایط فرق داشت، باید قانعش میکرد.
صدای ضعیفِ هری که سعی داشت از تخت پایین بیاد، به گوششون رسید.
+زی... این خطرناکه...لازم نیست...
سرفههای خشکش، مهلتی برای حرف زدن نمیدادن.زین سریع به سمتش رفت و اجازه نداد بلند بشه.
-هی هنوز تا حرکت یکمی مونده، دراز بکش.
موهاش رو مرتب کرد و کمکش کرد بخوابه.
-من باهات میام اچ، اونها نمیتونن جلوم رو بگیرن!
آروم گفت، بااینکه آلفاها شنیدن.+این خیلی... خطرناکه! نمیخوام... آسیب ببینی.
زین پیشونیش رو بوسید. لبخندِ مهربونی نثارش کرد.
-اگر هم آسیبی باشه، باهم داریمش، ها؟ فکر کردی تنهات میذارم؟ هرجا بری منم میام!
YOU ARE READING
A Whole New World(L.S/Z.M)
Fanfiction🌤Let me share, this whole new world, with you(: ⭕️Complete⭕️ خوشحالم که به بوکم سر زدی🤍 این یه امگاورسه که کاپلِ غالبش، لری هستن💙💚 🔞دارای محتوای بزرگسالان من روشام و ممنونم که همراهمی🍓