*****
توی ماشین نشسته بود و منتظر بود لویی بیاد. آلفا داشت جلوی ماشین با لیام و پدرش صحبت میکرد و ظاهرا توصیههای نهایی برای تایمی که قرار بود پک رو ترک کنه.
هری حس میکرد از وقتی مارک شده، حسِ راحتیِ بیشتری نسبت به لویی داره؛ صمیمیت و نزدیکیِ عمیقی رو بینِ خودشون حس میکرد.با روشن شدنِ هوا، قصد داشتن راه بیافتن و این یعنی قبل از اینکه بقیه بیدار بشن و صبحانه بخورن؛ درنتیجه زین خواب بود و هری نمیتونست قبل از رفتن باهاش حرف بزنه و خداحافظی کنه.
گوشیش رو درآورد و برای مادرش ویس گرفت و بهش گفت که دلش تنگ شده و حالش خوبه و الان هم داره با لویی میره لندن برای خرید.سرش رو بالا آورد و دید که پسری با سبدِ متوسطی به لویی نزدیک شد. لویی اون رو ازش گرفت و بعد به سمتِ ماشین اومد. درِ سمتِ راننده رو باز کرد و نشست. قرار بود دوتایی برن، بدونِ هیچ محافظ یا رانندهای و هری خیلی بابتش ذوق داشت.
لویی سبد رو روی پاهاش گذاشت.
_گفتم یکم خوراکی برامون آماده کنن، زود صبحانه خوردیم، تو راه گرسنه نمونیم.
هری سرتکون داد و داخلِ سبد رو دید زد.
ماشین راه افتاد و هردوشون برای لیام و مارک که برای بدرقهشون ایستاده بودن، دست تکون دادن.هنوز خیلی دور نشده بودن که لویی گفت: قراره همینجوری بریم؟ گوشیت رو وصل کن برامون آهنگ بذار ببینم چی گوش میدی!
هری لبش رو توی دهنش کشید و گوشیش رو از جیبش بیرون آورد. اگر لویی از آهنگاش خوشش نمیومد چی؟
+چی بذارم؟لویی شونه بالا انداخت و عینکش رو بالاتر داد.
_هرچی خودت گوش میدی، فرقی نداره.
هری مردد پلیلیستش رو باز کرد. با وسواس آهنگهاش رو نگاه میکرد و بعد از جستجوی زیاد، یکیش رو پلی کرد.گوشیش رو روی پاش برگردوند و قبل از اینکه کارِ دیگهای بکنه، دستِ آلفا جلو اومد و دستش رو گرفت.
_یه آهنگِ سادهست عزیزم، به خودت سخت نگیر.
اوه البته! الان علاوه بر رایحهش، لویی میتونست احساساتش رو هم حس کنه و خب... عالی شد!هری لبش رو گزید و آروم سرتکون داد.
پلیلیستش رو شافل(پخشِ درهم) بود، وقتی آهنگِ بعدی پخش شد، لویی با نیشِ باز گفت: عه اینو بلدم!
(*نوکنترل را پلی میکند...)
هری که توقعش رو نداشت، با چشمهای گشاد شده برگشت سمتِ لویی که داشت با آهنگش همخونی میکرد.وقتی دید اون هیچ قصدی برای متوقف شدن نداره، تسلیم شد و خودش هم شروع کرد به آروم همراهی کردن با آهنگ.
چند دقیقهی بعد، اون دونفر ماشین رو روی سرشون گذاشته بودن! شیشهها رو تا آخر پایین داده بودن و صدای آهنگ روی بیشترین ولوم بود؛ عربده میزدن و همراه با ریتم، خودشون رو تکون میدادن.یخِ هری آب شده بود و با حرکاتش باعث میشد لویی قهقهه بزنه، تا جایی که نزدیک بود از مسیر خارج بشن!
آلفا پا به پاش میخوند و با اونایی که بلد نبود، میرقصید و سعی میکرد ملودی رو تقلید کنه. بعد از نیم ساعت، هری بخاطر هیجان و فعالیتش، قرمز شده بود. بینِ خندههاش، بطریِ آب رو باز کرد و کمی ازش رو خورد.
VOCÊ ESTÁ LENDO
A Whole New World(L.S/Z.M)
Fanfic🌤Let me share, this whole new world, with you(: ⭕️Complete⭕️ خوشحالم که به بوکم سر زدی🤍 این یه امگاورسه که کاپلِ غالبش، لری هستن💙💚 🔞دارای محتوای بزرگسالان من روشام و ممنونم که همراهمی🍓