15

606 141 154
                                    

*****

تمامِ تایمی که روی بالکن ایستاده بودن و لویی با لحنِ محکمی، خطاب به اعضای پکش صحبت میکرد، هری انگشت‌هاش رو توی هم میپیچید. تقریبا چیزی از حرف‌هاش نفهمید چون نگاهش مدام روی جمعیت زیادی که ا‌ونجا بودن، در گردش بود. فکر به اینکه تا دقایقی دیگه، باید برن پایین و بینِ اون جمعیت قرار بگیرن، باعث میشد احساس کنه فاصله‌ای تا سکته نداره.

_این فوق‌العاده‌ست که پکمون در بهترین حالتِ خودش قرار داره. از همه میخوام که قدرِ این شرایط رو بدونین و برای حفظ کردنش، تلاش کنین.
لیوانی که دستش بود رو بالا برد و هری متوجه شد که باید اینکار رو تکرار کنه.
_بسلامتی!

هری هم لیوانش رو بالاتر برد و بعد، به سمتِ لبش برد و جرعه‌ی کوچیکی نوشید. لویی قدمی عقب اومد و به سمتش چرخید. با لبخندی که وقتی به هری میرسید، روی صورتش‌ شکل میگرفت، پرسید: میخوای صحبت کنی؟
رنگ از رخِ پسر پرید.
+چی؟ من؟ نه... نه من...

لویی خندید و دستش رو دورِ کمرش حلقه کرد.
_فقط یه پیشنهاد بود هانی. مسئله‌ای نیست!
واردِ ساختمون شدن تا پایین برن. هری دودل بود. باید میگفت؟ باید درخواستش رو مطرح میکرد؟ چاره‌ی دیگه‌ای نداشت! یادِ حرف‌های زین افتاد؛ باید به آلفاش اعتماد میکرد.

قبل از اینکه بخوان از ساختمون خارج بشن، آروم زمزمه کرد: لویی...
صداش انقدر آروم بود که فکر میکرد لویی نمیشنوه، اما طبیعتا تواناییِ شنواییِ آلفا، خیلی قوی‌تر از این حرف‌ها بود!
ایستاد و بعد از نوشیدنِ جرعه‌ای از لیوانش، سرش رو سمتِ هری چرخوند.

_جانم؟
نفسِ عمیقی کشید و تلاش کرد محترمانه و واضح، درخواستش رو مطرح کنه.
+میگم که... میشه... میشه که...
لویی کامل به سمتش چرخید.

دستش رو روی شونه‌ی هری گذاشت.
_موضوع چیه دارلین؟ مشکلی پیش اومده؟
+نه نه،اصلا. فقط...فقط میگم که...
لبش رو گزید و سرش رو پایین انداخت.

+من قبلا هم گفته بودم بهت که... که خب... جمعیتِ زیاد مضطربم میکنه. میشه که... که... نزدیکم بمونی؟
هیچ کلمه‌ی لعنتی‌ای اون لحظه نمیتونست احساسی که لویی داشت رو توصیف کنه. نفسِ عمیقی کشید و تلاش کرد آلفا رو آروم کنه. جفتش در شیرین‌ترین حالتِ ممکن، جلوش ایستاده بود و ازش میخواست که مراقبش باشه... چطور باید خودش و گرگِ بیچاره‌ش رو آروم میکرد؟

دستش رو روی کمرِ هری پایین کشید و اون رو توی بغلش کشید.
_البته که میشه عزیزدلم! من قصد نداشتم ازت فاصله بگیرم دارلین، ولی حالا که خودت تاکید کردی، حسابی حواسم رو جمع میکنم.
بعد روی موهاش رو بوسید. هری کوچک‌تر از هرزمانی بنظر میرسید. آلفا احتیاج داشت اون رو توی بغلش حبس کنه و دربرابرِ تمامِ دنیا ازش محافظت کنه.

هری دستش رو به کتِ لویی کشید و یکمی مرتبش کرد. آروم زمزمه کرد: ممنونم!
لویی بوسه‌ی دیگه‌ای نثارش کرد و بعد همزمان بیرون رفتن.

A Whole New World(L.S/Z.M)Où les histoires vivent. Découvrez maintenant