*****
بشدت احساسِ سیری میکرد. بخاطرِ اون قرصِ لعنتی، موقع ناهار بیشتر از تمامِ عمرش خورده بود و لبخندِ رضایتِ لویی، طبق معمول باعث شده بود گر بگیره.
حالا اما حس میکرد داره منفجر میشه! هیچ تمایلی به خوردنِ هیچ کدوم از اون خوراکیها نداشت و نمیدونست باید چیکار کنه تا بتونه از زیرِ شام خوردن در بره.خوشحال بود که امشب، لویی تمام مدت کنارش بود و حتی وقتی کسی جلو میومد تا باهاش حرف بزنه، از کنارِ هری تکون نمیخورد. موقعهایی که افرادِ مختلف جلو میومدن تا با هری حرف بزنن هم دستش رو میگرفت یا کمرش رو نوازش میکرد یا توی ذهنش، بهش یادآوری میکرد که کنارشه.
سبکِ موسیقیِ امشب، برخلافِ دیشب که کلاسیک و آروم بود، پرشور و هیجان بود و افرادِ زیادی داشتن میرقصیدن! ازجمله زین و لیام؛ چیزی که چند لحظهای بود نگاهِ هری رو به خودش جذب کرده بود. دستِ خودش نبود، اون دونفر کنارِ همدیگه، بینهایت جذاب بودن.
تفاوتِ سبکِ لباس پوشیدنشون، آلفا بودنِ لیام رو بیشتر به رخ میکشید و این فقط خیلی هات بود! البته که خودش و لویی هم همینطور بودن، تلاش کرد به زمانی که توی اتاق بودن و لویی رو توی لباسهاش دید، فکر نکنه؛ دوباره کنترلش رو از دست داده بود و مثلِ یه گرگِ هیزِ هورنی بهش خیره شده بود!
-زین جشنِ شبِ دوم
(آخه نگاهش کن...)-لیام جشنِ شبِ دوم
(خدا لعنتم کنه این چیه اخههههه... مردم از زیباییش!)
KAMU SEDANG MEMBACA
A Whole New World(L.S/Z.M)
Fiksi Penggemar🌤Let me share, this whole new world, with you(: ⭕️Complete⭕️ خوشحالم که به بوکم سر زدی🤍 این یه امگاورسه که کاپلِ غالبش، لری هستن💙💚 🔞دارای محتوای بزرگسالان من روشام و ممنونم که همراهمی🍓