54

519 107 119
                                    

****

جشنِ اینبار، متفاوت بود. برعکس جشن‌های قبلی که توی محوطه‌ی عمارت بود و مردمِ پک به اونجا میومدن، اینبار جشن با کمی فاصله از محیط اصلی عمارت و یجورایی وسط شهر بود!

نزدیکِ بازارچه‌ای که هری چندباری بهش سرزده بود، افراد پک جمع شده بودن و جمعیت خیلی خیلی زیاد بود!
هری تمام مسیر از عمارت تا محل جشن رو، به اطراف نگاه میکرد و با هیجان، خیره بود به تزئیناتی که محیط رو پوشونده بود.

همه خوشحال و پرانرژی بودن و سروصدای زیادی به گوش میرسید.
پسر کوچکتر، به کل حالی که توی اتاقشون داشت رو فراموش کرده بود و علاوه بر اون، شرطش با زین رو فراموش کرده بود!

درواقع فراموش که نه، بهش دقت نکرده بود!
هدف زین این بود که لباس‌های خودشون و لیام ست باشه، بدون اینکه لویی بدونه و اینجوری هری شرمنده بشه و حرص بخوره؛ چون به لویی اصرار کرده بود که حتما لباسش سبز باشه بدون اینکه چیزی راجع به ست بودن لباس‌ها بگه!

البته هری درابتدا، نمیدونست لیام هم قراره باهاشون ست باشه و وقتی این رو فهمید که دیگه کار از کار گذشته بود!
و جیغ‌ جیغ‌هاش و فحش‌هایی که به زین میداد، بجز قهقهه زدن اون پسر، فایده‌ای نداشت!

غافل از اینکه آلفا خیلی باهوش‌تر از این حرف‌هاست و علاوه بر اون، لیام رفیقش رو به بازیِ بچگانه‌ی جفت‌هاشون نمیفروشه!

حالا اما هری انقدر درگیر جشن بود که به سبز بودنِ لباس لویی توجهی نکرده بود!
تقریبا سرموقع به محل جشن رسیدن و هری با ذوق خیره بود به تدارکاتی که اونجا چیده شده بود.

محیط دایره مانندی درست شده بود و انگار اونجا مرکز همه چیز بود و بقیه‌ی تدارکات، برمحور اون دایره بودن.
یک طرف میز بزرگی از خوراکی‌های مختلف بود که افراد پک درست کرده و آورده بودن و طرف دیگه، کُلمن‌های بزرگی از آبجو و نوشیدنی‌های دیگه!

یک سمتِ دیگه‌ی دایره هم آبنمای بزرگِ شهرشون بود و بچه‌ها از همین الان، لبه‌ی اون نشسته بودن و با هیجان منتظر شروع جشن بودن.

هری با دیدنِ جایگاهی که با کمی فاصله از دایره‌ی مرکز قرار داشت، کنجکاو زیر گوش لویی زمزمه کرد: اون چیه؟
چهارچوبی که توسط پارچه‌ی قرمز رنگ مخملی، سقف شده بود، اونجا قرار داشت و تعدادی صندلی و میز، به ردیف زیرش چیده شده بود.

_اونجا جایگاه مخصوصه عزیزم، برای خانواده‌ی آلفا.
ابروهای هری بالا پریدن و بعد اخم نرمی روی صورتش نشست.
با حالتی ناراضی به سمت لویی چرخید.
+الان یعنی باید بریم اونجا بشینیم؟

و بعد با انگشت اشاره به جایگاه اشاره کرد.
لویی نرم لبخند زد. یجورایی منتظر این واکنش بود!
_دوست نداری اونجا بریم بیبی؟
+نه! معلومه که نه! اونجوری دیگه تو جشن نیستیم!

A Whole New World(L.S/Z.M)Where stories live. Discover now