57

552 107 301
                                        

***

با احتیاط و آروم، در رو بست و وارد اتاق شد. هری تنها با یکی از تیشرت‌های خودش، روی تخت مچاله شده بود. بالشش رو بغل کرده بود و مشخص بود سعی داره با استشمام رایحه‌ش، خودش رو آروم کنه.

وارد اتاق لباس شد و چند لحظه بعد، تنها با شلوارکی خارج شد. لبه‌ی تخت نشست و آروم صداش زد: هری؟
پسر بدون واکنشی، در همون حالت باقی موند.
_عزیزم؟ نمیخوای بهم نگاه کنی؟ لطفا؟

مگه هری میتونست مقابل این لحن آلفا، مقاومت کنه؟ با اینکه حال خوشی نداشت، آهسته چرخید و به کمر خوابید.
لبخند روشن لویی، باعث شد بی‌اراده لبخند بزنه.

آلفا دستش رو جلو برد و طره‌ای از فرفری‌هاش رو، از صورتش کنار زد.
_چیشده که بیبیِ من اینطوری توی خودش جمع شده؟ چی اذیتش کرده؟

هری لب گزید و نگاه دزدید. نمیدونست چی باید جواب بده!
آلفا با ملایمت گونه‌ش رو نوازش کرد.
_عزیزم؟ هرچیزی که نا راحتت کرده، فقط کافیه بهم بگیش! باهام حرف بزن، خواهش میکنم!

پسر ناخودآگاه دستش رو دراز کرد و به دست آزاد آلفا چنگ زد. لویی با سخاوت، دستش رو گرفت و با شصتش، پوستش رو نوازش کرد.
+لو!

نگاهش میلرزید و لب‌هاش، قرمز و بیرون زده بودن. احتمالا حسابی با دندان‌هاش، گازشون گرفته بود!
_جانم؟ بگو عشق، من اینجام!
لحن گرم و امنِ آلفا، باعث میشد انقباض عضلاتش کم بشه.

بدون هیچ تلاشی، تلاطم بدنش آروم‌تر شده بود.
+لو من... من یجوری‌ام!
لویی با آرامش پرسید: چجوری عزیزم؟
هری نگاه سرگردونش رو توی اتاق چرخوند. دنبال کلمه میگشت تا حالش رو توصیف کنه.

+من... نمیدونم! فقط... فقط وقتی اون دختره داشت باهات حرف میزد... من قبل از اینکه حرف بزنه، میدونستم داره نقش بازی میکنه! ازش حس بدی میگرفتم! انگار یه موج از انرژیِ منفی ازش به سمتم ساتع میشد!

نگاه ترسیده‌ش رو به لویی‌ای دوخت که همچنان آروم بود، حداقل در ظاهر!
+وقتی بهت نزدیک شد، گرگم داشت دیوونه میشد! من فقط میخواستم اون ازت فاصله بگیره!

مهلت نداد آلفا چیزی بگه، ذهنیتش رو اصلاح کرد: نه چون فکر میکردم ممکنه با عشوه‌های مسخره‌ش، خطری برای من باشه یا بگم گرگم حسودی کرد یا هرچی... من... من حس میکردم...

لویی منتظر نگاهش کرد: چی حس کردی هری؟
هری با صدای خفه‌ای گفت: حس میکردم برات امن نیست!
ابروهای آلفا بالا پریدن! این عجیب بود؛ یعنی معمولا این آلفاست که این جمله رو میگه... وقتی خطری برای جفتش باشه و بخواد ازش دفاع کنه!

اما حالا جفتش آشفته بود و این جمله رو بهش میگفت؛ و چند ساعت قبل هم نشون داده بود که از این حرفش، کاملا منظور داره!

A Whole New World(L.S/Z.M)Onde histórias criam vida. Descubra agora