69

302 75 226
                                    

****

تا اواسط راه رو آروم حرکت کردن. آفتاب از بین ابرها، مستقیم به زمین می‌تابید اما انقدر کم جون بود که هیچ تاثیری توی سرمای هوا نداشت.

همچنان بین بوته‌ها و تخته‌ سنگ‌ها بودن. وقتی فاصله‌شون مناسب شد، لیام بلند غرید و به دنبالش، فریاد همه‌ی افرادشون بلند شد. همگی با سرعت به سمت دره دویدن و کاملا معلوم بود لرد و افرادش چقدر شوکه شدن!

خیلی سریع، باهم درگیر شدن و سروصدای وحشتناکی اونجا طنین‌انداز شد. بوی خون همه‌جا رو گرفته بود و گاهی زوزه یا ناله‌ی دردناکی توی گوش‌هاشون میپیچید.

بعضی‌ها به جسم انسانیشون برگشته بودن از شدت جراحات و دردی که میکشیدن؛ دیدن بدن‌های پاره پاره برای هری چیز راحتی نبود، اما سعی میکرد فقط چشم‌هاش رو ببنده و بگذره.

خوشحال بود از اینکه میدید میتونه پا به پای آلفاهای پکش، جلوی اون عوضی‌ها وایسه. از اینکه الان یه امگای ضعیف نبود و میتونست بجنگه، خوشحال بود.

با غیض و خشم، پنجه میکشید و دندان فرو میبرد. بخاطر مارک، بخاطر جوانا، بخاطر لیزا، بخاطر لاتی، بخاطر فیزی، بخاطر خودش و لویی!

اگر این عوضی‌ها نبودن، اونها هنوز داشتن با آرامش کنارهم زندگی میکردن. ولی هری مطمئن بود حتی بعد از این جنگ لعنتی هم هیچکدومشون دیگه اون آدم قبلی نمیشن! چطور ممکن بود لویی بتونه تمام این جنایت‌ها و صحنه‌های وحشتناک رو فراموش کنه؟ چطور ممکن بود بتونه مرگ دلخراش پدرش رو فراموش کنه؟

همه‌ی اینها خشمش رو بیشتر میکردن. خون توی رگ‌هاش میجوشید و غرش‌هاش تا آسمون میرفت.
با حس نزدیک شدن کسی از پشت بهش، با سرعت برگشت. اون عوضی لرد بود! با خشم و نگاه کثیفی داشت بهش نزدیک میشد.

مغز هری به سرعت کار میکرد. نگاه چرخوند و لیام رو دید. اون خیلی راحت داشت اون یاغی‌ها رو تار و مار میکرد. عالی بود! لرد فهمیده بود حریف لیام نمیشه و حالا تصمیم گرفته بود با ضربه زدن به هری، اونو ازپا دربیاره! غافل از اینکه اونا اصلا جفت نبودن!

حتی همه‌ی اینها هم باعث نشد هری عقب بکشه یا فرار کنه. جثه‌ی گرگش، حتی کمی از گرگ لرد بزرگتر هم بود! دندون‌هاش رو به نمایش گذاشت و غرید.
تمام بدبختی‌هاشون زیر سر اون آشغال بود و هری به اندازه‌ای دلیل برای کشتن اون عوضی داشت که بدون مکث بتونه بهش حمله کنه.

لرد غرید و شروع کرد دورش چرخیدن. هری سعی کرد آروم باشه و خشم چشم‌هاش رو کور نکنه. تمام این اتفاقات، از ذهن اون عوضی نشأت گرفته بود، نه از جسمش؛ هری باید آروم میموند تا بتونه بفهمه قراره چه اتفاقی بیافته.

لرد گاهی کمی نزدیک میومد و گاهی دور میشد اما فقط دورش میچرخید. به طرز مسخره‌ای، احساسات بد داشتن ذهنش رو پر میکردن. لرد خیره به چشم‌هاش، شروع کرد به جلو اومدن و هری ناخودآگاه یاد اون اتفاقِ دور افتاد؛ وقتی داشت همراه زین از لندن برمیگشت و جیسن بهشون حمله کرد.

A Whole New World(L.S/Z.M)Where stories live. Discover now