21

553 125 241
                                    

****

روی تخت نشسته بود و با خودش کلنجار میرفت. هیچ ایده‌ی فاکی‌ای نداشت که چطور باید سرِ صحبت راجع به این قضیه رو با لویی باز کنه. آلفا از سرویس بیرون اومد و صورتش رو خشک کرد. امروز خیلی سرش شلوغ بود و الان حسابی خسته بود.
دلش میخواست کمی هری رو توی آغوشش داشته باشه و دراز بکشه.

هری یه تیشرت لانگ با شلوارِ راحتیِ تنگ پوشیده بود و روی تخت نشسته بود و پاهاش رو تکون میداد. دست‌هاش طرفینش قرار داشتن و سرش به جلو خم بود. مشخص بود تو فکره.

لویی نزدیک رفت و کنارش روی تخت نشست. به تاج تخت تکیه داد و کنجکاو به هری نگاه کرد.
_خوبی بیبی؟
هری سرش رو بالا آورد و همونطور که لبِ پایینش رو توی دهنش کشیده بود، صدایی شبیه به "اوهوم" تولید کرد.


ابروهای لویی بالا پریدن.
_اوکی؟ قضیه چیه؟ عجیب رفتار میکنی!
هری خودش رو جلو کشید و روی دو زانو، رو به روی آلفا نشست. انگشت‌هاش رو توی همدیگه گره زد و نگاهش رو پایین دوخت.
+دارم سعی میکنم که... تصمیم بگیرم.

لویی به نشانه‌ی تفهیم، هومی کرد و ادامه داد: تصمیم، اوکی؛ راجع به چی؟
هری پوستِ گوشه‌ی ناخنش رو کند و بخاطرِ سوزشش، یکم چهره‌ش توهم رفت. دستِ لویی جلو اومد و بدونِ هیچ حرفی، یکی از دست‌های هری رو بینِ انگشت‌هاش گرفت.

+راجع به اینکه... خب...
ناگهانی سرش رو بالا آورد و درکمالِ ناباوریِ آلفا، با لبِ آویزون، دستِ دیگه‌ش رو نشون داد و گفت: داری به این یکی کم توجهی میکنی!
لویی جا خورده بود اما سعی کرد خودش رو جمع و جور کنه. دستش رو جلو برد و اون یکی دستِ هری رو گرفت.
_حق با توست عزیزم، متاسفم.

فشار نرمی بهش وارد کرد؛ هریِ واقعی، ها؟ اون اینجوری بود... داشت خودش رو نشونش میداد و آلفا نمیتونست از این خوشحال‌تر باشه. منتظر به هری نگاه کرد تا ادامه‌ی حرفش رو بزنه.
+من خب... میخوام که...
نفسش رو محکم به بیرون فوت کرد و گفت: نگاهم نکن.
به محضِ اینکه آلفا چشم‌هاش رو بست، خودش رو توی آغوشش انداخت.


لویی بدونِ مکث، محکم بغلش کرد. نمیدونست چیکار کنه تا احساساتش رو نشون بده. اینکه هری داشت براشون تلاش میکرد، از نظرش پرستیدنی بود!
سرش رو روی سینه‌ی لویی جا به جا کرد.
+میخوام سعی کنم که... نترسم! آره. میشه اینجا بخوابم؟


لحنِ لعنتیش، درخواستِ لعنتی‌ترش، جوری که برای اینکه خجالت نکشه، ازش میخواست چشم‌هاش رو ببنده، بوی خوشِ موهاش و طوری که داشت سرش رو به سینه‌ش میمالید، همه و همه داشتن کنترلِ آلفا روی گرگش رو می‌سنجیدن!
نفسِ عمیقی کشید که تماما رایحه و عطرِ موهای هری بود.

_البته که میشه بیبی، اینجا، جاییه که بهش تعلق داری و تا بی‌نهایت برای توست!
هری صورتش رو پنهان کرد. هنوز به اون درجه نرسیده بود که توی همچین شرایط و حالتی، بتونه به صورتِ لویی نگاه کنه.

A Whole New World(L.S/Z.M)Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang