29

635 131 175
                                    

****
دو روز بعد*

_آماده‌ای عزیزم؟
هری سری تکون داد و به سمتِ لویی که منتظرش ایستاده بود حرکت کرد. وقتی بهم رسیدن، آلفا دست‌هاش رو گرفت.
_بیبی... خوب گوش بده بهم؛ ازت میخوام که تمام مدت نزدیکم باشی. من نمیدونم واکنشِ آلفاهای دیگه چی ممکنه باشه، با لیام هم هماهنگم. اصلا دلم نمیخواد کوچک‌ترین مشکلی برات پیش بیاد و قراره دربرابر هرچیزی، مراقبت باشم، پس نزدیکم باش که بتونم از پسش بربیام، خب؟


هری لبخندِ بزرگی به صورتِ نگرانِ آلفاش تحویل داد.
+نگران نباش لو. من قرار نیست از کنارت تکون بخورم و مطمئنم که همه چیز خوب پیش میره. تو از پسش برمیای، الکی نگرانی.

لویی پیشونیش رو طولانی بوسید.
_علتِ نگرانیم اینه که ممکنه یه حرف‌هایی بزنن و من نمیخوام اون حرف‌های احتمالی، باعثِ ناراحتیِ تو یا زین بشن.
هری دست‌هاش رو آزاد کرد و اونها رو دورِ گردنِ آلفا حلقه کرد و طبیعتا دست‌های لویی سریع کمرش رو گرفتن.

+ما اونقدر‌ها هم نازک نارنجی نیستیم، قرار نیست با حرفِ کسی، ناراحت بشیم، اون هم الان که براش آماده‌ایم! فقط به بخشِ مثبتِ ماجرا نگاه کن، خب؟
لویی با عشق نگاهش کرد و لب‌هاش رو نرم بوسید.
_لونای فوق‌العاده‌ی من!
هری نخودی خندید و سرش رو بینِ شونه و گردنِ آلفا پنهان کرد.

_باید بریم دیگه، دیر نرسیم به بقیه.
هری عقب کشید و بعد از درآوردنِ بریفش، تبدیل شد. لویی با چشم‌های قلب شده، خیره بود به گرگِ خوشگلی که جفتش بود. روی زانوهاش نشست و بینِ گوش‌هاش رو نوازش کرد.
_اینجوری نمیشه... باید بیشتر گرگت رو نشونم بدی. لعنت... تو همه جوره زیبایی!

رایحه‌ی هری بینی‌ش رو نوازش میکرد و از همین طریق متوجه شد که بیبی‌ش تحتِ تاثیرِ حرف‌هاش قرار گرفته.
صورتش رو به صورتِ هری چسبوند و بینِ خزهای نرمش نفس کشید. پوزه‌ش رو حس میکرد که به گردنش کشیده میشد. رایحه‌ش رو کمی آزاد کرد تا جفتش رو به خواسته‌ش برسونه. بدنش رو نوازش کرد و بینِ چشم‌های درشتِ خوشگلش رو بوسید.

_منم تبدیل شم تا بریم...
این رو گفت و ازجا بلند شد. باکسرش رو پایین کشید و یک نفس طول کشید تا گرگِ بزرگِ آلفا جلوی چشم‌های هری ظاهر بشه. پسر تحتِ تاثیرِ ابهتِ آلفا، سرش رو خم کرده بود و آروم نشسته بود. گرگِ تیره رنگ، جلو اومد و به نوازشِ جفتش مشغول شد.


پوزه‌ش رو به مالِ هری مالید و بعد لیسش زد. وقتی مطمئن شد به اندازه‌ی کافی جفتش رو لوس کرده و نازش رو کشیده، از طریقِ لینک به تام گفت تا در رو براشون باز کنه. از در بیرون رفت و هری به دنبالش راه افتاد.

آلفا با اقتدار توی عمارت راه میرفت و باعث میشد نفسِ همه ببره! هری محوِ جفتِ قوی و باشکوهش بود و میترسید از شدتِ خیره شدن به لویی، توی در و دیوار بخوره!
آخرین افرادی که توی عمارت باقی مونده بودن هم سریع تبدیل شدن و پشت سرِ آلفا و لونا بیرون رفتن. جمعیتِ زیادی توی محوطه‌ی بیرونیِ عمارت جمع شده بودن و منتظر بودن تا حرکت کنن.


A Whole New World(L.S/Z.M)Where stories live. Discover now