63

445 87 44
                                        

****

تمام افراد به صف شده بودن. کسی نمیدونست چه خبره؛ فقط وقتی ارشدها اعلام کردن همه داخل قسمت اصلی محوطه جمع بشن، به اونجا اومده بودن.

خبرِ فوتِ پدرِ آلفا، تقریبا توی تمام پک پیچیده بود و هرجا که لویی قدم میذاشت، با سیلی از تسلیت‌ها و اشک‌های جاری مواجه میشد و این نشون دهنده‌ی محبوبیت پدرش بین افرادشون بود.

توی این اوضاع که احوالِ روبه‌راهی نداشت و با همدردی‌هایی که می‌گرفت، فقط داغش تازه‌تر میشد، حضور هری اصلی‌ترین چیزی بود که سرپا نگهش داشته بود.

کنارِ هم، با قدم‌های محکم، جلو اومدن.
چهره‌های جدی و نگاه‌های خشکشون، حتی نفس کشیدن رو هم سخت کرده بود.
تقریبا همه معتقد بودن رفتارِ آلفا بعد مرگ پدرش عوض شده و این کمی نگرانشون کرده بود.

با دستور لویی، همه در بایکوت خبری به سر می‌بردن و انتقال اطلاعات از بخش‌های مختلف پک به همدیگه، تقریبا به صفر رسیده بود؛ برای همین کسی دقیق نمیدونست چه اتفاقاتی افتاده یا قراره بیافته.

وقتی آلفا و لونا به جلوی جمعیت رسیدن، همه سرِ تعظیم خم کردن و احترام گذاشتن.
با اشاره‌ی لویی، پیتر جلو رفت و اعلام کرد به گروه‌های ده نفره تقسیم بشن.

طولی نکشید که فرمان اجرا شد و بعد از اون، هری دونه دونه از کنارِ گروه‌های ده نفره عبور میکرد؛ با مکث کوتاهی!

اینکار انرژیِ زیادی ازش میگرفت، چون چند روز بود که پشتِ هم داشت انجامش میداد، اما مجبور بودن هرچه سریعتر تمومش کنن؛ قبل از اینکه خبرها پخش بشه و یاغی‌های نفوذی وقت کنن پنهان بشن!

با تشخیصِ یکی از اونها، توی لینک به لویی اعلام کرد.
+اینجا، اونی که لباسش طوسیه.
و بعد خیلی عادی عبور کرد، مثل موارد قبلی.

تمام گروه‌ها رو چک کرد و در نهایت، سه یاغی بینِ اونها پیدا کرد.
خوشبختانه تا الان که تمام مرزها رو چک کرده بودن، هیچ جا بیشتر از چهار یاغی نبودن، اما همین هم زیاد بود!

مقصد بعدی، مَقَرّ اصلی پک و قسمت مسکونی بود. هری امیدوار بود اونها به عمارت و خونه‌های مردمشون نفوذ نکرده باشن؛ این فقط... خیلی ترسناک بود!

با شنیدنِ دستورِ پراکنده شدن، افراد که گیج و گنگ بودن، اقدام کردن برای حرکت کردن و همون موقع، نیروهایی که پشتِ افرادی که هری اعلام کرده بود، ایستاده بودن، بدون مکث، گردنِ اونها رو شکستن و قلبشون رو بیرون کشیدن.

صدای فریاد وحشت زده‌ی همه بلند شد. فکر کردن که بهشون حمله شده، پس گارد گرفتن تا دفاع کنن اما با بلند شدنِ صدای آلفا، سرجاشون ایستادن.

_آروم باشین، اتفاقی نیافتاده! به من گوش بدین!
وقتی همهمه آروم گرفت، ادامه داد: ما متوجه شدیم افرادی بینمون هستن که دیدگاهی شبیه به یاغی‌ها دارن! اونها بهمون خیانت کرده و به یاغی‌ها پیوسته بودن! اونها کنارتون بودن و جاسوسی میکردن!

A Whole New World(L.S/Z.M)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora