56

569 107 238
                                        

*****

فردای جشن/ نزدیک ظهر/ محوطه‌ی بین عمارت و منطقه‌ی شهری*

همه جا شلوغ بود. مردم داشتن آثار بعد از جشن رو جمع میکردن و از اونجایی که هوا خیلی خوب بود، هری هم بیرون اومده بود و روی کارها نظارت میکرد.

لویی قصد داشت کاروانی رو به ردمون برای سرکشی بفرسته و همراه با لیام، مشغول گشت زدنِ محوطه و تخمین زدنِ چیزهایی بود که فقط خودش و لیام میدونستن!

هرکس مشغولِ کارِ خودش بود. زین بین افراد می‌چرخید و به جوان‌ترهایی که تنبلی میکردن توی کمک کردن، تشر میزد. چهره‌ی جدیش هری رو به خنده می‌انداخت اما برای اینکه دوستش رو ضایع نکنه، سمت دیگه‌ای رو نگاه کرد.

از جنب و جوشی که اطرافش بود، لذت میبرد و صدای پرنده‌ها و هوای خوب، مزید برعلت شده بودن.
نگاهش رو گردوند و به لویی رسید که داشت به سمتِ قسمتِ جنگلی نزدیک میشد و چند دقیقه بیشتر طول نکشید که گرگ نسبتا بزرگی، جلوی آلفا ایستاد.

تشخیص اینکه از نگهبان‌های مرزی باشه، کار سختی نبود! هری کنجکاو به گرگ و لویی که معلوم بود با لینک دارن صحبت میکنن، نگاه میکرد. اینکه دوست داشت بدونه چه خبره، کاملا طبیعی بود از نظرش، اما اینکه یکهو جلو بپره و بپرسه چی دارین میگین، خیلی جالب نبود!

پس صبوری بخرج داد و سعی کرد همونطور که خودش رو با گلبرگ‌های گلِ صورتی رنگِ جلوش سرگرم کرده، زیرچشمی حواسش به آلفاش هم باشه.

کمی بعد، اون گرگ رفته بود اما لویی و لیام، همچنان نزدیک جنگل ایستاده بودن.
هری خواست جلو بره اما حسی در درونش، باعث شد همچنان از عقب، نظاره‌گر باشه.

با شنیدنِ صدای زین درست بغل گوشش، بالا پرید و چشم‌های درشت شده‌ش رو بهش دوخت.
زین-پخخخخخ!
+چه مرگته احمق ترسیدم!

زین با صدای بلند به واکنش هری خندید. قهقهه میزد و مشت‌های نسبتا محکمِ پسرِ دیگه هم تاثیری نداشتن!
+زهرمار! کوفت! ببند نیشتو! زین!

پسر صاف ایستاد و بعد از پاک کردن اشک‌هایی که از شدت خنده‌ش از گوشه‌ی چشمش جاری شده بودن، با صدایی که هنوز ته مایه‌هایی از خنده داشت، گفت: وای! خیلی خوب بود! تو فکر چی بودی که انقدر ترسیدی؟

هری چشم غره‌ای رفت و بعد انگشت فاکش رو نشونش داد.
+نمیگم از فضولی بترکی!
زین نگاهی به اطراف انداخت و همونطور که از روی شلوار باسنش رو می‌خاروند، گفت: بکیرم، نگو.

لحنش کاملا بی‌تفاوت بود اما هری خوب میدونست زین اگر فضول‌تر از خودش نباشه، کمتر نیست!
نیشخندی زد و بعد بهش خیره شد.
فقط چند ثانیه طول کشید تا نگاه زین به سمتش برگرده.

A Whole New World(L.S/Z.M)Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang