~~five~~

187 45 179
                                    


نامجون شتابزده بسمت جین برگشت و دستش را گرفت و کمی از جمعیت دورش کرد

جین دستانش را گرفت و حال منقلب نامجون را که دید با نگرانی پرسید: چیشده کجا بودی؟ چرا انقدر دیر اومدی؟ نویل کجاست؟

نامجون به عمارت نگاهی کرد و دستی به گردنش کشید

جین: ندیدیش نه؟ پس کجا مونده این بچه الان چهار پنج ساعت از رفتنش میگذره

نامجون: بود.. دیدمش

جین با تعجب پرسید: پس چرا با خودت نیاوردیش؟

نامجون: اخه داشت.. داشت

جین: داشت چیکار میکرد؟ عکس میگرفت؟ اخه چقدر دیگه میخواد طولش بده شب شداگه ما تا صبح به سنت ژیرون برنگردیم خانواده اش میکشنمون

نامجون: نه چیزه داشت... در حال سکس بود

جین با ابروهای بالا پریده و چشمای گشاد شده گفت: سکس؟ نویل؟ اخه با کی؟ همینجا تو عمارت؟

نامجون: اوهوم.. نمیدونم با کی شاید یه رهگذر بود اونم...

جین: دختر بود؟

نامجون: نه..

جین: کی بود نشناختیش؟ از این مست و پاتیل های میخونه نبوده باشه یوقت مریضی ای چیزی بگیره..

نامجون: منکه ندیدمش

جین: پس از کجا میدونی دختر نبود

نامجون: اخه .. چیزه.. میدونی صدای نویل و شنیدم که همش داد میزد بیشتر همینه همونجا.. تازه وقتی در و یخورده باز کردم اونی که روش خوابیده بود هیکل بزرگی واسه یه دختر داشت

جین با نیش بازش گفت: اوه پس پسرمون شب تولدش خوش شانسی اورده

نامجون: خوش شانسی؟ حماقت محض کرده کی با کسیکه یک ساعت نیست میشناستش میخوابه؟

جین: ما که نمیدونیم شاید ادم خوبی باشه بهر حال همه ی رابطه ها که نباید مثل هم شروع بشه بعضیا اول میخوابن بعد با هم دوست میشن

نامجون: نویل فردا صبح با خانواده اش فرانسه رو ترک میکنه

جین آهی کشید و گفت: اگه فقط این مشکل حل میشد دیگه چیزی از خدا نمیخواستم.... راستی به عموزاده هاش چی بگیم؟

نامجون: نمیدونم فقط مطمئنم نباید حرفی از خوابیدنش با یه مرد بزنیم هر چی بغیر از این...

جین: نمیدونم چرا ولی اینا حاضر نمیشن وارد عمارت بشن پس فقط بهشون بگو نویل گفته چندساعت بیشتر میخواد اونجا بمونه و عکس بگیره

نامجون: اینجوری مشکوک میشن

جین: همین الانش هم با این مدلی حرف زدنمون مشکوک شدن...

.
.
.

جونگکوک با برخورد نوری به صورتش از خواب بیدار شد و لبخندی زد و همانطور بیحال و خسته طوری که انگار دیشب کوه را جابجا کرده بود در جایش چرخید و کمی دستانش را کش داد و خمیازه ای کشید و وقتی که چهره ی زیبای دنیل را در نور آفتاب دید نفسش بند آمد و تا چند دقیقه فقط به قیافه ی جذاب و دیدنیش زل زد

 Chateau de Deschaneau Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora