~~thirty-two~~

131 28 18
                                    

به محض حس کردن فشار اضافی روی پاهاش، عصبانی اخم کرد و گازی از دست مرد گرفت

مرد ساحره که از گاز زده شدن توسط اون خون آشام کوچولو ترسیده بود، سیلی محکمی به گوشش زد

آن سیلی ناجوانمردانه باعث پاره شدن پرده گوش آدریان شد و درد پسرک را به همراه داشت البته که‌ پسربچه از شانس خوبش یه ومپایر بود و فورا بدنش خودش را ترمیم میکرد اما بخاطر درد گوشش و بدرفتاری آن مرد، سرش را بلند کرد تا پدر مادرش او را ببینند و بعد با صدایی آروم و بغضدار درخواست کرد: بابا بخورش آدی و زد

یونگی و جیمین با شنیدن صدای ته تغاریشون، با همون دست و پاهای غل و زنجیرشده حمله را شروع کردند و تقریبا پنج نفر را در عرض چند ثانیه به قتل رساندند

یونگی به سمت ساحره ای که آدری را بغل گرفته بود رفت و گردن مرد را از پشت گرفت و با زانو لگدی به وسط پاش زد

مرد از شدت درد آدری را رها کرد و خونخوار کوچولو پا به فرار گذاشت

یونگی بعد از دیدن آزادی و سلامت پسرش، ملایمت را کنار گذاشته و دستش را داخل بدن مرد برد و دور قلبش مشت کرد اول خوب فشردش تا از درد مرگ را ببیند و بعد رهایش کرد تا به او امیدواری بدهد و دقیقه ی بعد بیرحمانه آن را جا بیرون کشیده و جانش را گرفت

نگاهی به جیمین انداخت، وقتی با آن مرد درگیر بود همسرش سه نفر دیگر را از بین برده بود و حالا فقط یک نفر باقیمانده بود

آن یک ساحره که توانسته بود آدری را به چنگ بندازد، با نیشخندی رو مخ گفت: طلسمی روش خوندم که اگه من بمیرم اونم باهام میمیره حالا اگه جرات دارید نزدیکم بشید

جیمین خندید و پا جلو گذاشت، خوناشام های اصیل بعد از مرگ های عادی دوباره به زندگی بازمیگشتند، پس مشکلی نبود

ساحره با دیدن آن حرکت فورا داس تیزی که در دست داشت رو زیر گلوی پسر گرفت و گفت: یا دوست دارید جونورتون و سر بزنم هوم؟

دیگر جلو نرفتند و فورا متوقف شدند

قطع کردن سر یکی از معدود راههای از بین بردن اصیل ها بود، پس هر دو عقب ایستادند و با فرمان ساحره جلویش زانو زدند!

.
.

بعد از ساعتها جستجو پیش اعضای گروه برگشته بود و با ندیدن جونگکوک غم و نگرانی اش دوچندان شد

روی زمین نشست و برای چند ثانیه چشمانش را بست

فرانکلین و مادلین کنارش نشستند و در سکوت با او همدردی کردند

آرماند که بازگشتن اون گرگ پشمالوی زیبا و با ابهت را که ظاهرا عضوی از خانواده بود، از دور دید، داد زد: پسردایی دنی  اونجارو..

دنیل فورا چشم باز کرد و با دیدن جونگکوکش که در چندین مایل اونطرف تر دیده میشد بسمتش دویید

 Chateau de Deschaneau Where stories live. Discover now