جیمین نگاهی به پسر دایی ناآرام و آشفته حالش انداخت که کنار در روی زمین نشسته و عمیقاً به فکر فرو رفته بود
کنارش نشست و بی حرف چند دقیقه ای را همراهی اش کرد
جیمین: تهیونگ
تهیونگ: بهت نگفته بودم صدات رو مخمه لالمونی بگیر؟
جیمین: منم نگفتم از روی قصد و غرض انجامش ندادیم سعی کن منو یونگیو ببخشی؟
تهیونگ: نمیخوام ازتون نمیگذرم تو هم بودی نمیبخشیدی
جیمین: اگه تو بودی میبخشیدم
تهیونگ حرفی نزد
جیمین: حالا که همه چی بهم ریخته واقعا تحمل اینو ندارم باهام سرسنگین باشی خواهش میکنم صبرمو امتحان نکن ته وگرنه اینبار از رو عمد میکشمت!
تهیونگ پوزخندی زد: بخشیدن زوری نیست
جیمین: تو مگه نگفتی پیداشون کردی؟
تهیونگ: خب که چی؟
جیمین: الان دوباره خانوادتو داری پس دردت چیه؟
تهیونگ از این که خانواده اش به همین زودی راجب دیدار او و جونگکوک فهمیده بودند تعجب نکرد، مخفی نگه داشتن رازها برای رنه همیشه سخت بود: تو حتی نمیدونی اونا تو چه حالی بودن وقتی دیدمشون تازه این وضعیتی که الان دارم و ببین بنظرت الان خانوادمو دارم؟
جیمین: خب چرا برشون نمیگردونی؟ ازونجاییکه منو یونگی اشتباه کردیم واسه جبران خودمونو تو اتاق بچه ها حبس میکنیم هوم؟ خوب میدونم اون پسر الان چشم دیدن ما رو نداره پس برو بیارش ما خودمونو تبعید میکنیم!
تهیونگ: مشکلش فقط تو و یونگی نیست تموم افراد شتودشانو ان.. میگه هیچکسی اینجا طرفدارشون نیست اینجا احساس امنیت نمیکنه و حق هم داره
جیمین آهی کشید تا همین الانش هم زیادی از روی وفادار و دلسوزش مایه گذاشته بود دیگه بیشتر از این بلد نبود کاری کنه!
صدای جیغی به گوش رسید و همه ی اعضای خانواده فورا خودشون رو به ژیزل رسوندند
ژیزل به جادوگر تازه کار اشاره ای کرد و ترسیده جلوی دهان خودش را گرفت
خاویر کف زمین دراز کشید و کف و خون از دهانش بیرون میریخت و این در حالی بود که چشمان سیاه شده اش کاملا باز بود و به آنها زل زده بود و چیزی که وضعیتو بدتر میکرد حالت پیچ خورده ی پاهای مرد بود
تهیونگ نزدیک رفت و دو تا از انگشت هایش را روی گردن مرد گذاشت و با حس کردن نبض ضعیفش گفت: نترسید چیزی نیست حالش خوبه این فقط بخشی از ارتباط گرفتنش با اجدادشه
خاویر صدای عجیبی از خودش درآورد و بیهوش به زمین افتاد
هنری: بنظرم باید به فکر آوردن یه ساحره ی دیگه باشیم..
YOU ARE READING
Chateau de Deschaneau
FanfictionCouple: taekook, yoonmin, namjin, hyunlix Genre: fantasy, vampire, mpreg, smut, romance خلاصه: سال ۱۸۵۰ میلادی، فرانسه، شهر وردن، عمارت شتو دشانو این قرار بود عکس یه خونه ی تسخیرشده باشه به عنوان آخرین عکس یادگاریم از فرانسه ی دوست داشتنی ولی الان...