جونگکوک: لولو مطمئنی حالت خوبه؟
نامجون لبخندی به جونگکوک تحویل داد و در حالیکه سعی داشت بر ضعف بدنیش پیروز بشه، گفت: خوبم عزیزم نگران من نباش
جونگکوک فورا مرد را در آغوش گرفت و به خودش فشرد.
نامجون بوسه ای روی موهای پسر گذاشت و قبل از اینکه آغوش اون دو طولانی بشه، تهیونگ گفت: هوا گرگ و میشه، بهترین وقت همین حالاست
نامجون اخم ریزی کرد: وقت چی؟
جونگکوک هیجان زده گفت: شکار
نامجون ابروهایش را بالا فرستاد و بعد از نیم نگاهی به افراد خانواده ی همسرش که ظاهرا همه ذوق زده بودند، گفت: من شکار بلد نیستم
رنه: بلدم بودی به کارت نمیومد هیونگ چون مدل شکار ومپایرا با ادمها خیلی فرق داره
رزلین: یاد میگیری عزیزم اصلا سخت نیست
نامجون: یعنی انتظار دارید بیفتم دنبال حیوونا و بعد از کشتنشون خونشونو بمکم؟
ژان: آهنگرا مگه انقدر روحیه ضعیف دارن؟
ژیزل: در واقع ما باید بیفتیم دنبال آدما و خون اونارو بخوریم
دمینیک: ژیزل
ژیزل: مگه دروغ میگم؟ بهرحال باید با چیزی که بهش تبدیل شده آشنا بشه دیگه اگه خودش بفهمه و دچار خود درگیری بشه خوبه؟
رنه: هیونگ ذات ما خونخواریه ولی وحشیانه انجامش نمیدیم
نامجون: ببخشید یخورده طول میکشه به شرایط پیش اومده و این تغییرات عادت کنم
فیلیپ: طبیعیه پسر به خودت فشار نیار این راهی که تو داری طی میکنی ما از اول زندگیمون باهاش سر و کله زدیم و تازه بعد از یکی دو دهه بهش عادت کردیم
مارگارت: اره پسرم به خودت سخت نگیر
همین موقع صدای گریه ی نوزاد ها بلند شد و جونگکوک با ذوق گفت: هیونگ زودباش بیا باید نینی هارو ببینی
گفت و نامجون را دنبال خودش کشید و به اتاق کناری برد و متوجه نشد حرکت بامزه اش خانواده اش رو به خنده انداخت..
.
.
نامجون: خدای من اونا خیلی کوچولو و دوستداشتنی ان نویل
جونگکوک با لبخند بزرگی به بچه هاش نگاه کرد و گفت: اوهوم خودم ساختمشون!
نامجون خندید و گفت: اسماشون چیه؟
جونگکوک: هنوز با تهیونگ به نتیجه نهایی نرسیدیم
نامجون: عجله کنید درست نیست بچه ها بعد از تولد اسم نداشته باشن
جونگکوک: اره حتما تا چند ساعت دیگه انتخاب میکنیم
گفت و بطری شیر رو آروم داخل دهان نوزاد جای داد و همینکه دستهای بزرگ همسرش دور کمرش حلقه شد، با چشمهای اشک آلود به تهیونگ نگاه کرد و گفت: میبینیش چقدر شیرینه؟ الانه که گریه ام بگیره
VOUS LISEZ
Chateau de Deschaneau
FanfictionCouple: taekook, yoonmin, namjin, hyunlix Genre: fantasy, vampire, mpreg, smut, romance خلاصه: سال ۱۸۵۰ میلادی، فرانسه، شهر وردن، عمارت شتو دشانو این قرار بود عکس یه خونه ی تسخیرشده باشه به عنوان آخرین عکس یادگاریم از فرانسه ی دوست داشتنی ولی الان...
