دمینیک: من همین امشب به دیدن چندتا از جادوگرانی که از دوستان قدیمیم هستن میرم و ازشون کمک میخوام نظرت چیه؟تهیونگ: فکر خوبیه
این گوک: راجب انزو چی؟ اونو چیکار میکنی تهیونگ؟
هوسوک: نباید ساده ازش بگذری
هیونگ شیک: بنظرم باید یه جایگزین خوب و قدرتمند و قابل اعتماد براش پیدا کنیم
یی هیون: بعد چه بلایی سر خودش بیاریم؟
جیمین: قطعا باید بمیره
یونگی: اون فریبمون داد و ما رو به جون هم انداخت نباید از سرش بگذریم
هیونجین: محض رضای خدا کوتاه بیایید چرا انقدر ذهنتون رو مرگ و کشت و کشتاره؟
وی این: منم با کشتنش موافقم
نیکولاس: اون قبلا عضوی از خانوادمون بود
یونگی: اره وقتی کارش و درست انجام میداد و باعث نشده بود من دلانو رو بکشم!
تهیونگ غرید: با زبون کثیفت اسم پسر منو نیار
جیمین: نمیخوای ببخشیمون؟ ما هزار بار ازت عذرخواهی کردیم.. خودم میرم پیداشون میکنم خوبه؟
تهیونگ: اگه قضیه برعکس بود شما منو میبخشیدین؟ فکر کن یهو بیای تو اتاق ببینی دارم سر آدریان و از جا میکنم.. چه حالی میشی؟ فقط همین نیست تو کاری کردی اونا از خونه برن خونه ای که سهم اونا هم بود اونا رو بی پناه کردی چون شک داشتی، برای چی ببخشمتون؟ بخاطر ترسی که به جون بچم انداختین؟ یا بخاطر بلایی که سر جونگکوکم آوردی؟ فکر کردی نفهمیدم یا ندیدم وقتی من داشتم سر جون بچم با شوهر لعنتیت میجنگیدم تو تا میتونستی عشق منو آزار دادی؟
جیمین: وسط دعوا شیرینی نمیدن که کتک کاریه دیگه!
یونگی چش غره ای به همسرش رفت و خطاب به تهیونگ گفت: ما متأسفیم تهیونگا نمیخواستیم اینطوری بشه فقط بچمونو تو اون وضع دیدیم و اون انزوی لعنتی گفت همه چی کار کساییه که مثل افراد خانوادمون باهاشون رفتار کردیم، ما همیشه پس ذهنمون گرگارو دشمن فرض کردیم و وقتی فهمیدیم جونگکوک همچین رازی رو ازمون مخفی کرده خلاصه همه چی دست به دست هم داد تا خون جلو چشامونو بگیره
جیمین: حق با یونگیه مارو ببخش خودت میدونی با تو یا جونگکوک و بچت دشمنی نداریم فقط فکر کردیم اونا بهمون نارو زدنو..
تهیونگ: اتفاقا دشمنی داشتی دروغ نگو تو هیچوقت دلانو رو از خودمون ندیدی
جیمین: این مال خیلی وقت پیش بود بعد چهار پنج ماهگیش یاد گرفتم دوسش داشته باشم!
تهیونگ به طرف دیگری نگاه کرد و گفت: فعلا نگاهتون میکنم دلم میخواد بزنمتون وقت بخششتون نرسیده، تازه اول باید جونگکوکمو پیدا کنم اون تصمیم بگیره ببخشیم یا نه، راجب انزو هم از شتودشانو و مقامی که داشت اخراج میشه، چند روز پیش که همش دست دست میکرد به برادر بزرگترش خاویر نامه دادم تا پیشمون بیاد
BINABASA MO ANG
Chateau de Deschaneau
FanfictionCouple: taekook, yoonmin, namjin, hyunlix Genre: fantasy, vampire, mpreg, smut, romance خلاصه: سال ۱۸۵۰ میلادی، فرانسه، شهر وردن، عمارت شتو دشانو این قرار بود عکس یه خونه ی تسخیرشده باشه به عنوان آخرین عکس یادگاریم از فرانسه ی دوست داشتنی ولی الان...