نامجون سری برای تهیونگ تکان داد و فورا به طرف جونگکوک عزیزش رفت و بغلش کرد
جونگکوک خندید: هیونگ منو کشتی
نامجون: دلم داشت واسه دیدن چشمای گرد سیاهت تیکه پاره میشد نویل
تهیونگ چشمی چرخاند و دلانویی که در حال زندگی در قلعه ی مخصوص خودش بود را بلند کرد و به منظور جداسازی جونگکوک و نامجون، پسرش را در بغل مرد آهنگر گذاشت: دلانو هم تازه بیدار شده عمو نامجون بهش بی توجهی نکن قلبش میشکنه!
جونگکوک قهقهه ای زد و یک مرتبه خنده اش محو شد: ولی هیونگ چرا بوی ژان و میدی؟
نامجون سکوت کرد و جونگکوک دست به سینه و اخمالود منتظر جواب شد
نامجون دستش را از دهان بچه بیرون کشید و بوسه ای روی دست تپلوی دلانو گذاشت: چیزه خب یعنی.. عااا اونا.. اونا دیوونن یجورایی
جونگکوک: تازه فهمیدی؟ چه ربطی داشت؟
نامجون: من داشتم رو پله ها میومدم که یهو منو کشوندن بردن یه جایی بعدش اونو شوهرش دعوا میکردن سر یه دفترچه خاطرات و اتفاقی که احتمالا سیصد سال پیش افتاده.. نمیدونم خودمم نفهمیدم جونگکوکا
و یک مرتبه سر و صدایی از طبقه پایین بلند شد
جونگکوک که حسابی کنجکاو شده بود تا از آن دعوا سر در بیاورد به تهیونگ گفت: نمیخوای بری ببینی چیشده؟
تهیونگ: مگه نگفتی تا وقتی دلت باهاشون صاف نشده حق ندارم با اون دوتا صحبت کنم؟
جونگکوک: چرا گفتم
چند ثانیه بعد یک مرتبه جونگکوک دلانو را از بغل نامجون بیرون کشید و گفت: دلانو گرسنشه میرم براش یه چیزی درست کنم
نامجون: تو خودت بزور راه میری خب به یکی دیگه بگو درست کنه
جونگکوک: نخیر پسرم فقط دستپخت منو میخوره!
نامجون متعجب خطاب به تهیونگ زمزمه کرد: فکر میکنه تا قبل از اینکه بهوش بیاد این بچه گرسنگی میکشیده؟
تهیونگ خنده را قورت داد و گفت: جونگکوکا مطمئنی میخوای بری پایین؟ خودت گفتی تا اطلاع ثانوی خوشت از خانوادمون نمیاد
جونگکوک: اره ولی از رنه و ژیزل و رزلین و بابا ته هیوک و عمه کلویی و دایی پی یر که خوشم میاد میرم قیافه ی اونا رو نگاه میکنم تا دلانو غذاش و تموم کنه!
گفت و بی توجه به دو مرد متعجب از در بیرون زد و برای اولین بار بعد از مدتها از پله ها پایین رفت تا خانواده را ملاقات کند و سر از دعوای یونگی و جیمین در بیاورد..
.
.یونگی کمر جیمین را گرفت و همانطور که با بوسیدن گردنش حواسش را پرت میکرد، دفتر را قاپید و آن را برای این گوک پرت کرد
YOU ARE READING
Chateau de Deschaneau
FanfictionCouple: taekook, yoonmin, namjin, hyunlix Genre: fantasy, vampire, mpreg, smut, romance خلاصه: سال ۱۸۵۰ میلادی، فرانسه، شهر وردن، عمارت شتو دشانو این قرار بود عکس یه خونه ی تسخیرشده باشه به عنوان آخرین عکس یادگاریم از فرانسه ی دوست داشتنی ولی الان...