~~twenty nine~~

108 26 65
                                    

طبق برنامه ای منظم هر شب تا ظهر میدوییدند و هر ظهر تا غروب جایی استراحت میکردند و دوباره عصر راهشان رو ادامه میدادند

سفر دور و درازی در پیش داشتند و بعد از چیزی حدود سه هفته سختی های مسیر و راه طولانی خودش را نشان میداد

بچه ها از مدام در مسیر بودن کلافه شده، نامجون و خاویر از راه رفتن های زیاد پا درد و کمر درد گرفته بودند، جونگکوک مدام خسته میشد و احتیاج به استراحت داشت و ومپایرها برای پیدا کردن شکار به مشکل برخورده بودن و مشکلات از زمین و آسمان سر راهشان سبز میشد..

رنه وسیله ای که دستش بود را زمین گذاشت و داد کشید: من دیگه نمیتونم

این گوک: یا بچه بهت گفتم انقدر نق نزن یخورده دیگه وقت استراحتمونه

رنه پایی به زمین کوبید: نمیخوام نمیخوام نمیخوام من خسته شدم دستها و پاهام دیگه جون نداره بهم خون ندید دیگه قدم از قدم بر نمیدارم!

این گوک عصبانی شد: منم بهت گف..

همسرش دستش را گرفت و در کمال ارامش گفت: کوتاه بیا.. رنه از ما کوچیکتره حق داره زودتر خسته بشه

جونگکوک به نامزدش نگاه کرد و گفت: دنی بنظر منم حق با رنه است هممون به یه استراحت احتیاج داریم

دنیل به دلانو که بیحال تو بغلش چشماش رو بسته بود و بخاطر نور خورشید حوصله بازیگوشی نداشت، نگاهی کرد و گفت: درسته بنظرم بهتره یه استراحتی به خودمون بدیم

با شنیدن این حرف همه مخصوصا رنه خوشحال شده و لبخندی زدند

ژیزل: حالا که قراره استراحت کنیم میشه به جای جنگل و دشت تو یه خونه‌ بشینیم؟

رنه سر تکان داد: نور افتاب خیلی اذیت کننده شده هر لحظه فکر میکنم میخواد پوست و گوشتمو بسوزونه

دمینیک: نزدیک شهریم یخورده دیگه بریم جلوتر احتمالا اونجا بتونیم جایی رو پیدا کنیمم

همه موافق و راضی بودند که یک مرتبه خاویر که از چند دقیقه قبل عقب مانده بود و با چشمان سفید شده به اطراف نگاه میکرد و وردهایی را زمزمه می‌کرد، هراسان نزدیکشان شد و غرید: باید همین الان اینجا رو ترک کنیم.. دشمن نزدیکه

دنیل اخم کرد: دشمن؟ جئون ها رو میگی؟

خاویر سرش را به چپ و راست تکون داد و گفت: باید همین الان بریم بعدا براتون توضیح میدم

و اینگونه شد که کاروان دوباره به راه افتاد البته اینبار با ترس و نگرانی راه را در پیش گرفتند..

.
.

یک روز و نیمِ بعد بالاخره در جنگلی ناشناخته خاویر اجازه سکان گزیدن را صادر کرد و جمعیت خسته، کلبه ای را برای استراحت پیدا کرد

 Chateau de Deschaneau Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin