یک هفته بعد
جونگکوک با استرس برای چندمین بار لباسهای تمیز و شیک بچه ها را مرتب کرده و موهایشان را با دست شانه کرد و بعد با اعلان خاویر که خبر رسیدن درشکه معلم را میداد، هر سه توله را کنار هم ردیف کرد و برای بار آخر تذکر داد: ادب و نزاکت یادتون نره، معلم مثل والدین میمونه احترام بهشون ضروریه
دلانو بیحوصله گفت: مامان اینو هزار بار گفتی
جونگکوک اخم کرد: چوسانی نه.. معلمتون فقط فرانسوی متوجه میشه اگه جلوش به زبون دیگه ای حرف بزنید ممکنه ناراحتش کنید
بنوا: مامانی بچه های خوبی میشیم نگران نباش
ادلین: مطمئنم اگه اقای معلم اینجوری ببینتت از ترس فرار میکنه
جونگکوک به خودش اومد و دستی به سر و روی خودش کشید و سعی کرد استرسش رو پنهون کنه
همین موقع مرد قدبلندی همراه با تهیونگ وارد عمارت شد.
مرد پوستی روشن و موهای خرمایی تیره و چشمانی آبی داشت، کت شلوار اتو کشیده ای به تن داشت و عینک گرد کوچک و کیف دوشی چرمش بیشتر از هرچیزی خودنمایی میکردند؛ به ظاهر مرد خوبی میآمد.
مرد دستش را به طرف جونگکوک دراز کرد و گفت: برنارد آلوآ هستم جناب دشان از دیدنتون خوشحالم
جونگکوک لبخندی به لب آورد و دست مرد را محکم فشرد و گفت: نویل هستم نویل دشان
برنارد: اوه شما باید پدرخونده بچه ها باشید.
جونگکوک نگاه کوتاهی به توله هایش که هر سه به او چشم دوخته بودند، انداخت و کوتاه سر تکان داده و با لبخندی تصنعی و پر از اضطراب سعی کرد بحث را منحرف کند: از دیدنتون بسیار خوشوقتم موسیو آلوا منو همسر.. نه یعنی من و برادرم آوازه ی هوش و ذکاوت و استعداد شما رو بسیار شنیدیم.
گفت و به همسرش نگاه کرد.
تهیونگ چشمانش را ریز کرده و بیصدا لب زد: من برادرتم؟
جونگکوک نگاه تیزی به پادشاه انداخت و با دیدن نگاه متمرکز معلم روی خودش دوباره لبخندش را نشان داد.
برنارد آلوا: امیدوارم به اون خوبی ای که شایعه ها هستن باشم قربان
جونگکوک: شکست نفسی نکنید با سابقه ی درخشان شما در دانشگاه و مقالات و کتابهای نفیس و باارزشتون شک ندارم شما بهترین آموزگار برای فرزندانم خواهید بود.
برنارد آلوا کلاهش را مقابل مرد پایین اورد و با لبخند به سه فرزندی که کنار نویل ردیف شده بودند، نگاه کرد.
سه بچه ی کوچک که انگار منتظر همین توجه مرد بودند، به سبک خودشان تعظیمی کرده و به مرد خوشامد گفتند.
و خیال برنارد راحت شد که حداقل آن سه بچه از آن قبیل بچه های ثروتمند بی ادب و اعصاب خورد کن نیستند...
ESTÁS LEYENDO
Chateau de Deschaneau
FanfictionCouple: taekook, yoonmin, namjin, hyunlix Genre: fantasy, vampire, mpreg, smut, romance خلاصه: سال ۱۸۵۰ میلادی، فرانسه، شهر وردن، عمارت شتو دشانو این قرار بود عکس یه خونه ی تسخیرشده باشه به عنوان آخرین عکس یادگاریم از فرانسه ی دوست داشتنی ولی الان...
