~~fifty five~~

116 27 65
                                        

یک هفته بعد

جونگکوک با استرس برای چندمین بار لباسهای تمیز و شیک بچه ها را مرتب کرده و موهایشان را با دست شانه کرد و بعد با اعلان خاویر که خبر رسیدن درشکه معلم را میداد، هر سه توله را کنار هم ردیف کرد و برای بار آخر تذکر داد: ادب و نزاکت یادتون نره، معلم مثل والدین میمونه احترام بهشون ضروریه

دلانو بی‌حوصله گفت: مامان اینو هزار بار گفتی

جونگکوک اخم کرد: چوسانی نه.. معلمتون فقط فرانسوی متوجه میشه اگه جلوش به زبون دیگه ای حرف بزنید ممکنه ناراحتش کنید

بنوا: مامانی بچه های خوبی میشیم نگران نباش

ادلین: مطمئنم اگه اقای معلم اینجوری ببینتت از ترس فرار میکنه

جونگکوک به خودش اومد و دستی به سر و روی خودش کشید و سعی کرد استرسش رو پنهون کنه

همین موقع مرد قدبلندی همراه با تهیونگ وارد عمارت شد.

مرد پوستی روشن و موهای خرمایی تیره و چشمانی آبی داشت، کت شلوار اتو کشیده ای به تن داشت و عینک گرد کوچک و کیف دوشی چرمش بیشتر از هرچیزی خودنمایی میکردند؛ به ظاهر مرد خوبی می‌آمد.

مرد دستش را به طرف جونگکوک دراز کرد و گفت: برنارد آلوآ هستم جناب دشان از دیدنتون خوشحالم

جونگکوک لبخندی به لب آورد و دست مرد را محکم فشرد و گفت: نویل هستم نویل دشان

برنارد: اوه شما باید پدرخونده بچه ها باشید.

جونگکوک نگاه کوتاهی به توله هایش که هر سه به او چشم دوخته بودند، انداخت و کوتاه سر تکان داده و با لبخندی تصنعی و پر از اضطراب سعی کرد بحث را منحرف کند: از دیدنتون بسیار خوشوقتم موسیو آلوا منو همسر.. نه یعنی من و برادرم آوازه ی هوش و ذکاوت و استعداد شما رو بسیار شنیدیم.

گفت و به همسرش نگاه کرد.

تهیونگ چشمانش را ریز کرده و بیصدا لب زد: من برادرتم؟

جونگکوک نگاه تیزی به پادشاه انداخت و با دیدن نگاه متمرکز معلم روی خودش دوباره لبخندش را نشان داد.

برنارد آلوا: امیدوارم به اون خوبی ای که شایعه ها هستن باشم قربان

جونگکوک: شکست نفسی نکنید با سابقه ی درخشان شما در دانشگاه و مقالات و کتابهای نفیس و باارزشتون شک ندارم شما بهترین آموزگار برای فرزندانم خواهید بود.

برنارد آلوا کلاهش را مقابل مرد پایین اورد و با لبخند به سه فرزندی که کنار نویل ردیف شده بودند، نگاه کرد.

سه بچه ی کوچک که انگار منتظر همین توجه مرد بودند، به سبک خودشان تعظیمی کرده و به مرد خوشامد گفتند.

و خیال برنارد راحت شد که حداقل آن سه بچه از آن قبیل بچه های ثروتمند بی ادب و اعصاب خورد کن نیستند...

 Chateau de Deschaneau Donde viven las historias. Descúbrelo ahora