چهار دست و پا راه میرفت و سرگردون پاپاپا صدا میزد تا اینکه دستی از غیب بلندش کرد و با بغل کردنش صورت ناجی اش را دید و خندیدجونگکوک: صبحت بخیر شیرینکم
دلانو صدایی درآورد و با ذوق دستانش را برای بغل شدن توسط جونگکوک دراز کرد
جونگکوک روی زمین زانو زد و از دلانو خواست تا به اغوشش برود و پسرک کوچیک خوشحال بطرفش رفت ولی قبل از اینکه به جونگکوک برسد تهیونگ از پشت سر جونگکوک پدیدار شد و ناخواسته مسیر دلانو را تغییر داد
پسرک دو رگه خودش را محکم در بغل تهیونگ پرتاب کرد و خسته از مسیری که اومده بود چشمانش را بست و خمیازه ای کشید
جونگکوک با حالی گرفته از جایش بلند شد و لگدی به تهیونگ زد و نیشگونی نمایشی از شکم پسرش گرفت و هر دو را به خنده انداخت
دلانو طبق عادتش صورتش را به سینه و ترقوه تهیونگ مالوند و پاپایی زمزمه کرد
تهیونگ گازی آروم از لپ شیرینش گرفت: چجوری جای خودتو تو دلم وا کردی وروجک که وقتی پیشم نیستی همش حس میکنم یه چیز مهمی رو گم کردم؟هوم؟ باعث میشی کل روز به این فکر کنم الان کجایی چیکار میکنی کی غذا میخوری کی میخوابی کی بازی میکنی..
دلانو با لبخند های دلبرانه ای که قطعا از جونگکوک به ارث برده بود، به پدرش خیره شد و معصومانه صداهایی را تولید کرد
صحبت کردن با تهیونگ و جونگکوک را به شدت دوست داشت با اینکه چیزی از صحبت های بزرگترها متوجه نمیشد اما از صداها و توجه کردن های آن دو نفر به خودش خوشحال بود
.
.با شنیدن صدای تقه ی در وحشتزده از جا پرید و به انزو که ظاهرا او هم از خواب پریده بود، نگاه کرد
یادش می آمد که رابطه ی داغ و دلچسبی را با مرد گذرانده بود ولی در آن لحظه یادش نمیومد چقدر زمان گذشته و چطور هر دو برهنه و عریان روی تخت خوابشان برده استدر افکارش پرسه میزد که صدای نامجون لرزه به اندامش انداخت: سوکجینا عزیزم خونه ای؟ جینااا
رنگ از رخش پرید و ملتمسانه به انزو نگاه کرد
انزو چشمی چرخاند و لباس هایش را برداشت تا از پنجره فرار کند، از این متنفر بود که معشوقه پنهانی جینه، اون تمام پسر را برای خودش میخواست و وجود نامجون را حسابی مزاحم میدید!
جین شلوارش را پوشید و پنجره ی اتاق را بست، در اتاق را باز کرد و با لحن عصبی ای که نمیدانست از کجا نشأت میگیره، گفت: چته؟ چرا خونه رو روی سرت گذاشتی؟
نامجون سراسیمه گفت: آه جینا تو اینجایی.. باید دنبالم بیای، رنه حالش بد شده باید بیای معاینش کنی
سوکجین اخم کرد: دوباره رفتی اونجا؟ چندبار بهت بگم خوشم نمیاد اون دختررو ببینی
نامجون: دختر کدومه جینا؟ مسئله الان منو تو نیستیم پس بیخودی مسائل و بهم ربط نده عزیزدلم
![](https://img.wattpad.com/cover/345430557-288-k41647.jpg)
YOU ARE READING
Chateau de Deschaneau
FanfictionCouple: taekook, yoonmin, namjin, hyunlix Genre: fantasy, vampire, mpreg, smut, romance خلاصه: سال ۱۸۵۰ میلادی، فرانسه، شهر وردن، عمارت شتو دشانو این قرار بود عکس یه خونه ی تسخیرشده باشه به عنوان آخرین عکس یادگاریم از فرانسه ی دوست داشتنی ولی الان...