~~thirteen~~

154 35 68
                                    


این گوگ: میدونه؟ امکان نداره تو بمیری هم راجب اون قضیه چیزی بهش نمیگی چون به محض اینکه دهنت و باز کنی جیمین با دروازه شتودشانو یکیت می‌کنه

یونگی چشمی چرخوند و با حرص این گوگ و محکم به سمت دیوار پرتاب کرد: پس به نفعته چیزی نفهمه چون فقط من نیستم که با دروازه یکی میشم میدونی ک...

و هردو دوباره خندیدند، جیمین واقعا قابلیت یکی کردنشون رو با دروازه داشت پس بهتر بود مثل همیشه دوست و یار مشروب خوری هم باقی بمونن و رازشون رو هیچوقت لو ندن!

.
.

جیمین با شنیدن حرفای یونگی و این گوگ کلافه آهی کشید و به خودش قول داد بالاخره یه روز سر از راز مخوف و احمقانه ی آن دو نفر دربیاره

ایوان: مامان میشه پاپیون نبندم؟ اصلا ازش خوشم نمیاد

جیمین ابرویی بالا انداخت: چی گفتی؟

ایوان: پاپیلون؟ اها پاپا گفتم پاپا

چشمی چرخوند و به خودش قول داد هر چه زودتر بفهمه که کی به پسرش اموزش میده او را مامان صدا کنه و وقتی که بفهمه قطعا سرش رو میزنه!

جیمین: نه ایوان مهمونی امشب رسمیه باید حتما پاپیون ببندی پسرم

ایوان: آدری نبسته

جیمین: آدریانو خیلی کوچیکتر از اینه که مثل تو لباس خوب بپوشه و پاپیون ببنده

ایوان پوفی کرد: ازش متنفرم چیز مزخرفیه

جیمین: خیلی خب بسه غر زدن و تمومش کن

ایوان: میشه برم با اِلین بازی کنم؟

جیمین: الین داره واسه جشن حاضر میشه الان وقت بازی نداره

ایوان: پس میشه با دلانو بازی کنم؟

جیمین برای لحظاتی سر جایش خشکش زد و بعد با صدایی ترسناک غرید: چیکار کنی؟

ایوان از همه جا بیخبر با سادگی گفت: من از نینی خوشم میاد پاپا اون خیلی بوی خوبی میده

جیمین: تو هیچوقت ایوان هیچوقت حق نداری نزدیک اون بچه نفرین شده بشی

ایوان با ناراحتی پرسید: چرا؟

جیمین: چرا نداره حق نداری ایوان اگه بفهمم حرفمو گوش نکردی گوشاتو میبرم بعدم تو زیرزمین مامان بزرگ زندونیت میکنم!

ایوان ترسیده دستهایش را روی گوشهایش گذاشت و دوان دوان به پدرش، یونگی، پناه برد و خودش را در بغل مرد انداخت

یونگی لپ برامده ی پسر کوچک را بوسید و او را بغل گرفت: حالت خوبه ایوان؟

ایوان: مامان من و دعوا کرد

یونگی خندید: بازم مامان صداش کردی؟

ایوان: نه دعوام کرد چون خواستم با دلانو بازی کنم

 Chateau de Deschaneau Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang