دو ماه بعد
نامجون: چی میخونی؟
رزلین با شنیدن صدای مرد از دنیای کتاب بیرون کشیده شد و متعجب به مردی که با یه جام در دست، روبروش ایستاده بود، نگاه کرد.
نامجون: چیشده؟
رزلین به اطراف که منتهی به باغهای تاریک عمارت میشد نگاهی انداخت و گفت: عجیبه جناب مارتین با علم بر اینکه من تنهام پا به حیاط خلوت گذاشتند
نامجون چشمی چرخاند و با اجازه ی خودش روی صندلی کنار دختر نشست
رزلین هینی کشید: اگه یه غریبه خیلی اتفاقی از اینجا رد بشه چی میگه؟ بلند شید لطفا
نامجون: لوس نشو
رزلین: با من رسمی صحبت کنید و از اینجا برید لطفا
گفت و دوباره کتابش را باز کرد و جلوی چشمانش گرفت
نامجون با خنده پرسید: الان داری کتاب میخونی؟
رزلین بدون اینکه مرد رو نگاه کند و جوابش را بدهد خودش را مشغول خواندن نشان داد، ولی تمام حواسش پی خنده های زیبای مرد بود
نامجون: حداقل کتاب رو درست بگیر.. اینجوری سر و ته خوندنش سخت نیست؟
رزلین شرمزده کتاب را چرخاند و لپهای گلگونش را پشت کتاب قایم کرد
نامجون لبخندی زد و گفت: معذرت میخوام که رنجوندمت، خلوتت رو بهم زدم که قبل از رفتن اینو بهت بگم و یخورده سبک شم
رزلین شوکه کتاب را پایین آورد و پرسید: میخوای بری؟ کجا؟ اصلا چرا باید بری؟ جونگکوک چی میشه؟
نامجون با لبخند گفت: دوباره غیر رسمی صحبت میکنی
رزلین: اوه معذرت..
نامجون: لطفا همینجوری ادامه بده، بهرحال دارم از شهر میرم پس بعد از این هیچ شایعه ای راجع به ما ساخته نمیشه
رزلین با بغضی که نمیدانست کی شکل گرفته، پرسید: حتما باید بری؟
نامجون: برم بهتره، نمیتونم حضورش و تو وردن تحمل کنم
رزلین: نویل چی میشه؟
نامجون: اون سرش با شوهرش و بچه هاش گرمه، چند وقت دیگه هم دوقلوهاش به دنیا میان و سرش شلوغتر میشه، احتمالا خیلی کم یادم بیفته
رزلین: کارگاهت چی؟ از اینجا بری میخوای چیکار کنی؟
نامجون: احتمالا ندونی ولی من تو پاریس روزنامه نگار بودم، شغل خانوادگیمون اهنگری بود و این و واقعا دوست دارم اما برای روزنامه نگاری کلی درس خوندم و زحمت کشیدم، قطعا میتونم از اینجا که برم دوباره کار پیدا کنم
رزلین: بقیه چی؟ تکلیف اونایی که یادت میفتن و دلتنگ میشن چی میشه؟
نامجون به چشمهای اشک آلود رزلین خیره شد و پرسید: کی مثلا؟
ESTÁS LEYENDO
Chateau de Deschaneau
FanfictionCouple: taekook, yoonmin, namjin, hyunlix Genre: fantasy, vampire, mpreg, smut, romance خلاصه: سال ۱۸۵۰ میلادی، فرانسه، شهر وردن، عمارت شتو دشانو این قرار بود عکس یه خونه ی تسخیرشده باشه به عنوان آخرین عکس یادگاریم از فرانسه ی دوست داشتنی ولی الان...
