~~fifty four~~

113 23 66
                                        

سه سال بعد

( پنج سال و نیم از شروع نفرین گذشته)

ادلین: مامان داری گریه میکنی؟

دلانو و بنوا با شنیدن حرف خواهرشون فورا بازی قطارشون رو کنار گذاشته و به سمت جونگکوک رفتند.

بنوا: مامان چرا گریه میکنی؟

دلانو: بخاطر عمو سیلوآنه؟

جونگکوک اشکهاش رو پاک کرد و گفت: اره خب من خیلی دلم براش تنگ میشه

دلانو: ولی عمو گفت برای همیشه نمیره

جونگکوک: همشون همینو گفتن

بنوا با دیدن اشکهای مادرش بغض کرد و روی مبل رفت و سرش و به سینه ی جونگکوک چسبوند.

ادلین هم خودش رو نزدیک مرد کرد و روی پاهاش نشست و اشکهای مادرش رو پاک کرد.

دلانو اما روی صندلی روبه روی جونگکوک نشست و در حالیکه سعی داشت مثل همیشه ادای تهیونگ رو دربیاره، پاش رو روی پاش انداخت و با ژست متفکرانه ای گفت: نگران نباش لاو با عمو انزو صحبت میکنیم تا خودش تنهایی به سفر بره و عمو جینی رو با خودش نبره

جونگکوک با شنیدن لفظ لاو از زبون پسرش خنده اش گرفت و با صدای بلندی شروع به خندیدن کرد.

دلانو هم لبخند شیرینی از موفقیتش زد و گفت: افرین ماما همیشه بخند به قول پاپا خنده هات خیلی خوشگلن

جونگکوک: خیلی خب کافیه انقدر ادای تهیونگ و درنیار کمی بیشتر شبیه بچه ها رفتار کن

دلانو لبهاش و آویزون کرد و جونگکوک بوسه ای از راه دور برای پسر فرستاد و خطاب به دوقلوها گفت: نینی کوچولوهای من پاشید دیگه وقت خوابتونه

ادلین و بنوا همزمان گفتند: ما نینی کوچولو نیستیم

دلانو با افتخار اظهار نظر کرد: هر وقت خودتون تنهایی رفتید دسشویی بعد اینو بگید

بنوا اخمی تحویل برادرش داد و ادلین گفت: برو بابا

دلانو: هی تو نمیتونی اینو بهم بگی من ولیعهدم

ادلین: هر کی میخوای باش

دلانو: انقدر کوچولو و احمقی که حتی معنی اینم نمیفهمی

جونگکوک: دلانو یه ولیعهد خوب اول از همه باید یاد بگیره ادب رو رعایت کنه، فورا از خواهرت معذرت خواهی کن

دلانو با بی میلی و لبهای آویزون شده گفت: ببخشید ادل

ادلین لبخندی زد و جونگکوک گفت: خیلی خب زودباشید وقت خواب رسیده، بنوا برو تو اتاق خودت اینجا ممکنه افتاب بهت بخوره

بنوا همونطور که با ناراحتی و افسوس از تخت خواهرش پایین میومد زیرلب گفت: ولی من از افتاب خوشم میاد میخوام ببینمش...

 Chateau de Deschaneau Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora