~~forty one~~

110 24 61
                                        


خلاصه: خانواده ی دشان همینکه از سفر برمیگردن تصمیم میگیرن مراسم ازدواج پادشاهشون رو برگزار کنن، تهیونگ و کوکی که عروسی نگرفته تو ماه عسلن، یونگی و جیمین همچنان سر قضیه ی قبل ازدواجشون با هم قهرن، کلویی و دمینیک تصمیم دارن این دوتارو زودتر اشتی بدن پس به بهانه پخش کردن کارتهای دعوت یونگی و جیمین و با هم همراه میکنن، نامجون و جین هم یجورایی تو ماه عسل به سر میبرن و همه چی فعلا گل و بلبله!

.................................................

ایوان و آدری با دیدن پدرشان به سمت مرد دوییدند و یونگی فورا پسرهایش را در آغوش گرفت و محکم فشرد

جیمین که به طرز عجیبی در این لحظه به پسرهایش حسودی میکرد گفت: ایوان آدری برید پیش بچه ها بازی کنید

ایوان بوسه ای روی گونه ی پدرش گذاشت و پرسید: بابایی از سفر برگردی دوباره ما رو ول میکنی؟

یونگی لبش را گزید و ذهنش را برای یک جواب مناسب به پسر کوچولویش جستجو کرد اما جیمین زودتر از آنکه مرد جوابی پیدا کند، گفت: ما رو ول میکنی یعنی چی؟ این دیگه چه حرفیه!

ایوان با لحن ناراحتی جواب داد: بابا دیگه دوسمون نداره شبا نمیاد بغلم کنه برام قصه بگه پیشمون بخوابه

یونگی: ببخشید بابایی متاسفم که قلب کوچولوت بابت اینکارم ناراحت شده

ایوان حرفی نزد تا بیشتر پدرش از او دلجویی کند و بگوید که باز هم مثل قبل پیش آنها می‌ماند اما یونگی حرف دیگری نزد

و فقط همسرش بود که متوجه شد مرد هم مثل دو پسرشان بغض کرده است

آهی کشید و جلو رفت و ایوان را به طرف خودش برگرداند، بوسه ای روی موهای شلخته اش گذاشت و گفت: بابا همیشه دوستتون داره فقط یکسری کارها بود که باید انجامش میداد پس اجبارا ازمون دور موند اما وقتی ما از سفر برگردیم دوباره پیشمون میمونه و هممون کنار هم میخوابیم بابا هم مثل قبل شبها برات قصه میگه.. خوبه؟

ایوان با خوشحالی سر تکان داد و جیمین آدری را به زور از بغل همسرش بیرون کشید و روی موهای او را هم بوسید و پسر کوچیکتر را به برادرش سپرد و گفت: مواظب برادرت باش، برین با بچه ها بازی کنید، حرفهای خاله مادلین رو هم خوب گوش بده

ایوان سر تکان داد و جیمین نگاهی به همسرش انداخت و بیرون رفت

یونگی هنوز بابت حرفی که شنید در بهت فرو رفته بود که یک مرتبه با نگاه عاشقانه ی همسرش مواجه شد و بیشتر از قبل شوکه شد

او در این سالها به اندازه ی موهای سرش این نگاه و چهره را دیده بود و مطمئن بود جیمین قبل از اینکه بیرون برود برایش دلبری کرده ولی چه اتفاقی به فاصله ی این یک روزی که از سفر برگشتند، افتاده که همسرش چنین زیر و رو شده است؟

 Chateau de Deschaneau Where stories live. Discover now