~~eighteen~~

154 40 92
                                    


تاتی تاتی پاهایش را جلو میگذاشت

بعد از چند دقیقه موفق شد تلوتلوخوران و صدالبته با کمک دست رنه خودش را به تهیونگ برساند و به محض دیدن قیافه ی جذاب و گیرای پدرش با ذوق داد زد: پاپااا پاپاپاپا پاپاا پا

تهیونگ دلانو را بلند کرد و روی پایش‌ گذاشت و با حس کردن بوی شیرین و دلربای بچه نفس عمیقی گرفت و روی موهایش را چندین بار بوسید

دلانو هم به شیوه ی آشنایی برای تهیونگ، خودش را لوس کرد و لپش را به دست مرد مالید

تهیونگ قهقهه زد: توله سگ انقدر ادای جونگکوک و درنیار

دلانو دستش را در دهان پدرش برد و دندان های نیشش را لمس کرد

تهیونگ گاز آرومی از انگشت اشاره ی دلانو گرفت و دور از چشم جونگکوک قطره ای از خون شیرینش را مکید و همراه دلانو به خنده افتاد

پسر کوچولو هیچ درکی از اتفاقی که افتاده بود نداشت اما میفهمید که حالا رابطه اش با مردی که شدیدا بهش وابسته بود عمیقتر شده و از دانستن این موضوع خوشحال بود و همچنین خوب میدانست که وقتی میخندد آدمهای بزرگتر بیشتر کنارش میمانند پس مدام میخندید!

.
.

تهیونگ به تقلید از پدرش قاشق نقره را به جام مشروبش کوبید تا توجه اعضای خانواده را جلب کند

همه فورا ساکت شدند

صدای جام و قاشق برای اعضای دشانو یک مسئله غریزی شده بود!

تهیونگ که کم کم داشت به این باور میرسید برای خانواده اش به اندازه پدرش اهمیت دارد و همگی به او احترام میگذارند، لبخند کجی زد و گفت: همگی یه سوال ازتون دارم میدونید دلانوی من چند وقته به دنیا اومده؟

جونگکوک که مطمئن بود این سوال برای او نیست و شدیدا چشمش جام شراب تهیونگ را گرفته بود، آن را برداشت

در حالیکه به صندلیش تکیه میداد نوشیدنی را به لبهایش نزدیک کرد و خرسند از شکم سیر و بودن در جمع خانواده جدیدش به حرف هایشان گوش داد

جیمین: مطمئنم باز میخواد مسخره بازی دربیاره

هیون: این چه سوالیه

هیونجین: مگه میشه ندونیم دنیل؟

فلیکس: دلانو با تولدش ما رو از خواب صدو پنجاه سالمون بیدار کرد حتی بعد از مرگمم روز تولدش و یادم نمیره!

مونگجا(عمه کلویی) خندید: حق با نیکولاسه

یوجونگ(رزلین): معلومه که یادمونه پسرعمو تولد تک تک بچه هامون رو تو قلبمون نگه میداریم تا همیشه ازشون ممنون باشیم اینو از زن عمو یاد گرفتیم

تهیونگ با یاداوری مادرش لبخندی زد، این جمله ی معروف مادرش بود

البته به غیر از تهیونگ نامجون هم با لبخند به دختر خیره شده بود و به این فکر میکرد که چقدر تک تک حرکات یوجونگ با ظرافت و زیبایی انجام میشد!

 Chateau de Deschaneau Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin