~~thirty-four ~~

66 18 10
                                    

و اما خاویر..

جادوگر خونخوارها دقیقا از بعد از اتمام جنگ (یا بهتر است کلمه ی سلاخی را انتخاب کنیم) مدام به دور مکان استراحت میدویید و راه میرفت و چیزهایی زمزمه میکرد

گاهی اوقات از جا می ایستاد ودر یک دست شمعی روشن کرده و در دستی دیگر قطراتی از خون خودش را ریخته، به آسمان نگاه کرده و بعد از سفید شدن چشمانش دوباره کلماتی نامفهوم را به زبانی بیگانه بیان میکرد

این نمایش برای همه ی آنها عجیب و کمی خوفناک بود

اما برای ژیزل که به چهره ی جادوگر ریز شده بود، عجیبتر از همه آمد

خاویر جوری میدویید که انگار ساحرهایی که تلف شده بودند، به دنبالش هستند، طوری ورد و طلسم میخواند که گویی همچنان جانشان در خطر است و طوری نگران و مضطرب به اطراف و آسمان نگاه میکرد که انگار از هر طرف دشمنان به سمتش حمله ور هستند

خوب که به چهره اش دقت میکردی متوجه قطرات عرقی که از چهره اش سرازیر و لبهای خشک و ترک برداشته و حال پریشانش میشدی

دنیل که تازه متوجه اینها شده بود، بر خلاف میلش توجه اش را به خاویر داد و بعد از اینکه دلانو را به آغوش جونگکوک سپرد، همراه پدرش نزدیک خاویر رفت

دستش را زیر چانه ی پسر گذاشت و با دیدن چشمان سرخ و صورت رنگ پریده اش پرسید: چیشده خاویر؟ مشکل چیه؟

بالاخره صدای مرد بیحال و رنجور به گوش رسید: هیچ ی سرو رم

دنیل اخم کرد و دمینیک دستش را روی پیشانی پسر گذاشت و از شدت داغی اش فورا عقب کشید

دنیل: زیادی از خودت کار کشیدی کافیه

خاویر فورا مخالفت کرد: نه نه سرورم نباید درنگ کنیم نباید خطر کنیم ممکنه یکیشون زنده مونده باشه ممکنه نه ممکن نیست این واقعیه این واقعی هست من دیدمش اونارو اونجا پشت درختای اون طرف جزیره منتظرن ما رو میگیرن دوباره تو نجاتتون شکست میخورم اینبار راه نجاتی نیست سرورم هم گرفتار میشه

دنیل و دمینیک به یکدیگر نگاهی انداختند

دمینیک: داری میگی جونمون همچنان در خطره؟

خاویر با شدت بالایی شروع به تکان دادن سرش کرد: خطره خطره خودم دیدم اونا لباسای سبز پوشیدن پشت اونجا وایسادن چندتاشونم لباس ندارن چندتاشونم شش ندارن بعضیا چشم ندارن بعد همه میمیریم چون کیک نخوردیم

دنیل آهی کشید: خاویر انقدر زیر آفتاب دوییدی بیمار شدی داری هذیون میگی.. حالت خیلی بده لطفا بیا یخورده استراحت کن

خاویر: الان وقت استراحت نیست سرورم حرفامو نشنیدی؟

دمینیک: پسرم الان وقت کار کردن هم نیست کافیه حداقل چندساعتی به خودت استراحت بده و نگران نباش ازونجایی که همه با همیم حتی اگه ازشون مونده باشه هم دوباره دخلشونو میاریم

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Sep 12 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

 Chateau de Deschaneau Where stories live. Discover now