~~forty~~

254 30 67
                                        


بینیش و به گردن نامزد خون اشامش کشید و گفت: چیزی میخوای؟

تهیونگ لبخندی زد و بوسه ای روی سرشونه ی برهنه اش کاشت و گفت: هنوز نفهمیدم چطور ذهنمو میخونی

جونگکوک خندید: ذهنتو نمیخونم گرگم حست میکنه

تهیونگ: الان چه حسی داشتی؟

جونگکوک: اینکه یه چیزی و میخوای بگی ولی نمیگی

تهیونگ خندید و گفت: میترسم خودخواهی باشه یا به تو و بچه ها اسیب بزنم

جونگکوک: مگه چی میخوای؟

پادشاه خون اشام ها دوباره کمی من و من کرد و با کلی تردید گفت: یه ارتباط قویتر؟

جونگکوک کمی فکر کرد اما چیزی به ذهنش نرسید پس تهیونگ خودش گفت: خونت

جونگکوک: اوه.. اره بیا من مشکلی ندارم خیلی هم سالم و قویم تو هم که زیاد نمیخوری پس..

تهیونگ: فقط در حد چند قلپ

جونگکوک گردنش و بالا گرفت و گفت: این انقدر خجالت و تردید لازم داشت؟ تو بخوای من تا اخر دنیا خون میسازم تا تو بنوشی

تهیونگ لبخندی زد و لیسی به گردن و شاهرگ نامزدش کشید و در کسری از ثانیه دندونهای نیشش رو داخل رگ پسر فرو برد

جونگکوک با حس قلقلک شدنش خندید و همونطور که چونه اش رو روی فرق سر نامزدش تکیه میداد گفت: هیچوقت نفهمیدم چرا وقتی خونمو میمکی هورنی میشم

تهیونگ بعد از دقیقه ای دندانهای نیشش را بیرون برده و لیسی به جای گازش کشید و با چشمان قرمزش به جونگکوک خیره شد، نگاهش طوری بود که انگار در خلسه است

جونگکوک: چشمای خوشگلت دوباره قرمز شده

تهیونگ لیسی کنار لب خودش زد و باریکه خونی که جاری شده بود رو هم بلعید و گفت: شاید اینکه هربار خونت و میخورم دلت سکس میخواد دلیلش جادوی خون اشامی ما باشه

جونگکوک اخم کرد و همانطور که دستش را روی عضو دنیل میکشید گفت: منظورت چیه؟

تهیونگ یه پاش و دور کمر همسرش حلقه کرد و یک دستش و زیر سرش و دست دیگرش را روی موهای او گذاشت و گفت: یعنی خب.. شاید این یه قدرت خاص باشه که هر کی خونش و میخوریم کاملا تسلیممون باشه

جونگکوک ابروهاش و بالا انداخت: اوه داری از تجربه هات بهم میگی؟ عالیه مشتاق شنیدنشونم

تهیونگ: هی من هیچوقت همچین تجربه ای نداشتم یا فقط خونِشون رو خوردم یا فق..

با دیدن نگاه اخمالود همسر آینده اش و دستش که دور آلتش پیچیده و آن را محکم فشار میداد، آب دهنش را قورت داد و مثل پسربچه های معصوم گفت: معذرت میخوام اصلا حواسم نبود

جونگکوک مشتش رو محکمتر فشرد و غرید: نه بگو گفتم که مشتاقم حرفتو بشنوم

تهیونگ سری به چپ و راست تکون داد و جونگکوک گفت: نمیخوای برای معذرت خواهی کاری کنی؟

 Chateau de Deschaneau Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ