جیمین ضربه ای به توپ زد و با رسیدن به هدفی که میخواست فریادی از خوشحالی کشید: یسسسس تونستمم یوهووو
ژک گوشهایش را گرفت: خفه شو جوگیر کر شدیم
نیکولاس: همچینم پرتاب خوبی نبود که انقدر داد و بیداد میکنی
مارگارت: این دیگه بی انصافیه نیکولاس پرتاب ژان عالی بود
ژک: زندایی قرار شد شما طرفداری اون عوضی و نکنی!
رزلین: پسرعمه چه انتظارایی داری! مگه نمیدونی مامانم عاشق پسرعمه ژانه؟
مارگارت: نخیر تکذیب میکنم من همتونو یه اندازه دوس دارم توام زبونتو دو دقیقه تو دهنت نگه دارم وروره خانوم تا اتفاق ۱۶۸۰ تکرار نشده!
جونگکوک آهسته از تهیونگ پرسید: ۱۶۸۰ چیشده؟
تهیونگ در حالیکه داشت در ذهنش زاویه ی درست را انتخاب میکرد، لبخندی زد و گفت: یه همچین حرفی از دهن رزلین در رفت و انقدر همه با هم بحث کردن و دعوا گرفتن که شوخی شوخی هفت هشت نفر همدیگرو کشتن
جونگکوک خندید: حواسم باشه مقابل دشان ها مراقب زبونم باشم
تهیونگ: یا بهتره زبون رزلین و برای همیشه ازحلقومش بیرون بکشیم
رزلین اخمی کرد و تهیونگ خندید
فیلیپ: جونگکوکا ما اونقدرام ترسناک نیستیم از دشان ها تو ذهنت غول نساز
فرانکلین: بیخیال غول نیستین یه چی بدترین
فیلیپ: یاا فرانکلین شی خودتو از ما جدا نگیر درسته فامیلیت شاربونوعه ولی تهش هممون یه خانواده ایم اگه ما ترسناک و بد باشیم شاربونو ها هم همینن
تهیونگ خطاب به فرانکلین گفت: دایی تو این مورد کاملا حق با عمو فیلیپه هرچی هستیم هممون با هم حساب میشیم
فرانکلین: خودم میدونم ولی در درون این خانواده بزرگ چندتا خانواده کوچیکتر هست که اصل و اساس این خانواده بزرگه رو ساخته بعد..
تهیونگ دم گوش جونگکوک گفت: بیا بریم اونور دایی فرانکلین میتونه با حرفای طولانی و بی سر و تهش مختو بخوره
و بعد سرش را از گوش جونگکوک دور کرد که فرانکلین را درست در یک قدمیشان دید، جونگکوک از هیجان و کمی ترس جیغی کشید و فرانکلین برای شوخی ولی در ظاهری جدی و عصبی دنبال تهیونگ راه افتاد و دوتایی چندباری دورتادور باغ را دوییدند
و همین حین دمینیک و خواهرش، کلویی، دست در دست هم از جنگل برگشتند
دمینیک با دیدن فرانکلین و تهیونگ آنها را صدا زد
هر دو مرد ایستادند و به نزد پادشاه رفتند
فرانکلین: دخالت نکن دمینیک باید این پسر و ادبش کنم
YOU ARE READING
Chateau de Deschaneau
FanfictionCouple: taekook, yoonmin, namjin, hyunlix Genre: fantasy, vampire, mpreg, smut, romance خلاصه: سال ۱۸۵۰ میلادی، فرانسه، شهر وردن، عمارت شتو دشانو این قرار بود عکس یه خونه ی تسخیرشده باشه به عنوان آخرین عکس یادگاریم از فرانسه ی دوست داشتنی ولی الان...