نامجون به طرف رزلین برگشت و همانطور که به پهلو خوابیده بود، دستش را روی آرنج گذاشته و زیر سرش تکیه داد
نامجون: مرسی که همه چی رو با صبر و حوصله برام توضیح میدی
رزلین: حرفشم نزن
نامجون: پس تو یه بانوی تاریخدانی
رزلین: اوهوم
نامجون: کار جذابیه؟
رزلین: نه وقتی مجبورم خرابکاری های رنه و دعواهاش و با ژیزل بنویسم
نامجون: مجبوری همه چیز رو یادداشت کنی؟
رزلین: نه همه چیزو خلاصه ای از مهمتریناشو
نامجون: مثلا راجب صحبت های خودمون مینویسی؟
رزلین: اینا رو تو دفتر خاطرات خودم مینویسم
نامجون: اونوقت من چطور معرفی میشم؟
رزلین کمی مکث کرد( معشوق من، عزیزمن، محبوب من): هم صحبت خوب من
نامجون لبخندی زد که چال های گونه اش به خوبی نمایش داده شد: خودمو شک دارم ولی تو واقعا هم صحبت خوبی هستی
رزلین: این یه رابطه ی متقابله .. من واقعا از همنشینی باهات لذت میبرم
نامجون: منم.. همش دوست دارم راجب همه چی باهات صحبت کنم یجوری کنارت راحتم انگار سالها میشناسمت
با شنیدن آن حرف اشک در چشمان دختر حلقه زد: مرسی که بهم اعتماد داری.. تو واقعا میتونی راجب هر چیزی باهام صحبت کنی
نامجون: هرچیزی؟
رزلین: هرچیزی.. مخصوصا چیزایی که اینروزا ذهنت و مشغول کرده و مدام ناراحت و نگرانت میکنه
نامجون آهی کشید و حرف دلش را به زبان آورد: اینروزا منو سوکجین رابطمون سرد شده
رزلین صبورانه دمی گرفت و از آنجایی که راجب چیزی کنجکاو بود، پرسید: از لحاظ عاطفی یا.. یا جنسی؟
نامجون: اولی.. یعنی بیشتر از لحاظ عاطفی از هم دور افتادیم و چندین بار تو این چندماه سعی کردیم از لحاظ جنسی پیش بریم و اون خلا رو پر کنیم ولی نشد.. همش بدتر میشه
یک لحظه سکوت کرد و بعد با دستانش روی صورتش را پوشاند: ببخشید.. چی دارم میگم خدایا.. معذرت میخوام رزی، اینا حرفی نیست که به یه دوشیزه بگی
رزلین: من خوشحالم که گفتی.. خوشحال میشم که همیشه منو دوست و هم صحبت خودت بدونی
نامجون دوباره لبخند زد: بیا راجب تو صحبت کنیم
رزلین: چیز خاصی راجب من نیست
نامجون: هیچی؟ حتی یه معشوقه پنهونی یا کسیکه دوسش داشته باشی؟
قلب رزلین تندتر از همیشه تپید، با شنیدن آن حرف چنان رنگ به رنگ شد و لرزید که نامجون مطمئن شد دختر با کسی رابطه دارد...
![](https://img.wattpad.com/cover/345430557-288-k41647.jpg)
BINABASA MO ANG
Chateau de Deschaneau
FanfictionCouple: taekook, yoonmin, namjin, hyunlix Genre: fantasy, vampire, mpreg, smut, romance خلاصه: سال ۱۸۵۰ میلادی، فرانسه، شهر وردن، عمارت شتو دشانو این قرار بود عکس یه خونه ی تسخیرشده باشه به عنوان آخرین عکس یادگاریم از فرانسه ی دوست داشتنی ولی الان...