~~forty four~~

136 33 38
                                        

اگه دوست داشتید قسمت مراسم و رقص این پارت رو وقتی میخونید اهنگ waltz of roses از eugen doga گوش بدید، فایلش رو براتون تو چنل میزارم💜
tm: Taekookficland
_______________________________________

ساعتی بعد تقریبا تمامی میهمانان از راه رسیده بودند

زنان با دامن های پف دار و حجیم که به نرمی روی زمین کشیده میشد، آستین های توری که بعضا با روبان تزیین شده بود، جواهرات بلورین و مرواریدهای طبیعی و بادبزن هایی از جنس عاج فیل، کرست هایی تنگ که سینه های درشت و کمر باریک شان را به رخ میکشید، موهایی که به بالا جمع شده و با کلاه هایی بزرگ و گل هایی طبیعی تزیین شده بود، در باغ جمع شده بودند.

مردان با کت های بلند مشکی، جلیقه هایی ابریشمی و پاپیون یا کراوات های طرحدار، کفش های چرمی و کلاه های سیلندری و بعضیها با عصا های جواهرنشان در جمع حضور یافته بودند.

میهمانی عروسی پسر دوکِ دشانو همانطور که انتظار میرفت با حضور افراد سرشمار، ثروتمند و با نفوذ برگزار شد و در رأس این مجلس خانواده های دشان و شاربونو همچون نگین هایی چشمگیر می درخشیدند.

با ورود دنیل دشان و مردی که یقینا همسر آینده اش بود، میهمانان تعظیمی از سر احترام کردند و به روی صندلی ها و سکوهایی که در باغ برایشان تدارک دیده بودند، نشستند.

صدای ویولون ملایمی در جریان بود و شمع ها و گل های سفید و بزرگی که در اطراف چیده شده بود به زیبایی مراسم می افزود.

تهیونگ به آرامی کنار گوش جونگکوک لب زد: چطور شده؟

جونگکوک با استرسی فاحشی جواب داد: خوبه

تهیونگ دست جونگکوک رو میون دستش فشرد و برای کم کردن اضطراب او گفت: همونطور که میخواستی همه چیز فرانسویه

جونگکوک لبخندی زد و تشکر کرد و بعد هر دو روبروی مرد ایستادن و بعد از تعظیم کوتاهی به میهمانانشان، به طرف دمینیک برگشتند

دمینیک با شور و شوق از جا برخاست و بعد از صاف کردن گلویش به جمع دوستان و میهمانانشان رو کرد و گفت: خانم ها، آقایان و دوستان گرامی

امروز، در این عمارت که خاطرات نسل‌ها را در خود دارد، شاهد لحظه‌ای هستیم که نه‌تنها دو قلب، بلکه دو نژاد، دو تاریخ، و دو سرنوشت به هم می‌رسند.

من، به‌عنوان پدر دنیل، 
و به‌عنوان کسی که سال‌ها قدرت، ثروت، و مسئولیت را تجربه کرده‌ام، 
می‌دانم که هیچ تاجی، 
و هیچ عنوانی، 
به‌اندازه‌ی عشق واقعی، 
وزن ندارد.
پسرم که امروز در کنار مردی ایستاده که روشنی نگاهش، سایه‌ی قرن‌ها را روشن کرده
نه‌تنها وارث نام من است، 
بلکه وارث قلبی‌ست که امروز به او سپرده می‌شود.

به داماد عزیزم می‌گویم: تو نه‌تنها وارد خاندان ما شده‌ای، بلکه وارد قلب‌هایی شده‌ای که با احترام، تو را پذیرفته‌اند.

 Chateau de Deschaneau Donde viven las historias. Descúbrelo ahora