«اخطار🔞»
"از اون دهن لعنتیت درست استفاده کن!"
شیائو ژان لب پایینش رو گاز گرفت. انگشتهاش رو محکم تر دور موهای مشکی و کوتاه ییبو، که حالا سرش رو بین پاهاش برده بود فشار داد و سر ییبو رو بالا کشید.
ییبو متوقف شد. دستهاش رو روی رانهای برهنهی پاهای ژان گذاشت. گوشهی لبش رو با انگشت شستش پاک کرد و ران پای ژان رو گاز گرفت"دوست نداشتی؟ کارم به اندازه کافی خوب نبود؟"
"حالا که دارم بهش فکر میکنم..." ژان پای راستش رو زیر چونهی ییبو فرستاد. انگشتها به آرومی با گردن و چونهی ییبو تماس پیدا کرد. ییبو مطیعانه سرش رو همگام با پای ژان بالا کشید.
منظرهای رو که میدید دوست داشت. استخوانهای تیز فک ییبو که در زیر چانه به هم ملحق میشد و بعد، گردنش بود. گردن هوس انگیز با سیب آدم برجستهای که از روز اول به بوسیدن و گاز گرفتن اون فکر میکرد. حالا که اینجا، با بدن برهنه رو به روی این مرد دراز کشیده بود، به خوبی به یاد میآورد که افکار بی شرمانهی زیادی در مورد ییبو در سرش داشته و خوشحال بود از اینکه بالاخره فرصتی برای اجرا کردن تمام چیزهایی که در ذهنش میچرخید رو پیدا کرده بود.
از گردن به استخوانهای برجستهی ترقوهها میرسید. نگاه کردن به تمام اون استخوانها و خطوط زیبایی که بدن مرد مقابلش رو شکل میداد، باعث شد ناخودآگاه لبش رو به دندون بگیره. امشب مورد لطف و عنایت خدایان قرار گرفته بود.
"یه کم زود رفتی سراغ قسمت اصلی."انگشت های پای ژان از زیر چونهی ییبو بالا خزید و به آرومی بالاتر رفت، جایی اطراف لبها. چیزی پشت چشمهای وانگ ییبو میسوخت که شیائو ژان قبلا نظیرش رو ندیده بود. حس نفس های گرم مرد جوان که از بین لبهای نیمه بازش بیرون میاومد، باعث میشد الکتریسیته از انگشتهای پاهای ژان تا وسط قلبش جریان پیدا کنه.
هیجان چیزی بود که به زندگی شیائو ژان معنی میداد و این قضیه رو خیلی وقت پیش فهمید. زمانی که برای اولین بار از جون فنگ نافرمانی کرد، شاید وقتی گلدان بزرگ و سنگین رو تو سر پارک جائه سوک شکوند و یا وقتی برای اولین بار کسی رو به قتل رسوند، طعم هیجان زیر زبانش رفت و از قضا به مذاق شیائو ژان خوش اومد. نه تنها در جرم و جنایت، بلکه متوجه شد میتونه نوع دیگهای از هیجان رو در سکس هم پیدا کنه. چیزی که بدنش رو به لرزه در میآورد و باعث میشد احساس کنه قلبش محکم فشرده و یکدفعه رها میشه.
هیجان گناه، هیجان نافرمانی، هیجان چیزی مثل چند لحظه قبل از مرگ برنامه ریزی شده، این چیزی بود که شیائو ژان رو به زندگی وصل میکرد.
و حالا، به نظر میرسید پسری که رو به روش نشسته بود به خوبی بلد بود چطور باید دست روی این بخش از وجود ژان بذاره و اون رو مثل یه زنگ لعنتی فشار بده.
"میخوای برات چیکار کنم؟" ییبو پرسید، درحالیکه انگشتهای ژان هنوز روی لبهاش بود.
"دهنتو باز کن."
لب های ییبو از هم باز شد. چشمهاش حتی برای یک لحظه از چشمهای ژان غافل نمیشد. حتی پلک هم نمیزد. نگاه ییبو ، بدن شیائو ژان رو آتش میزد.
ژان انگشت شست پاش رو نزدیک برد، خیلی نزدیک. لب هاش رو لیسید"از این شروع کن."
نگاه ییبو برای لحظهای پایین افتاد. ژان تلنگر زد"چشمات. چشماتو رو من نگه دار."
لبخندی که بعد از شنیدن این جمله روی لبهای ییبو نشست، هیچ چیز خوبی پشت خودش نداشت. به محض اینکه انگشتش داخل دهن خیس و گرم ییبو کشیده شد، نالهای از بین لبهای ژان بیرون رفت. چشمهاش رو بست و ییبو شنید که زیر لب میگفت"لعنتی."
وانگ ییبو این بازی رو خوب بلد بود.زبونش دور انگشت ژان میچرخید و مطمئن شده بود که خیلی خوب اون رو با آب دهنش خیس میکنه. چشمهاش همزمان، تک تک جزئیات شیائو ژان رو ضبط میکرد. میدید که چطور قفسهی سینهی ژان سریعتر بالاتر میرفت و نگاه پشت چشمهای مرد چطور هر لحظه خمار تر میشد. لعنت، واقعا میخواست ژان رو درسته ببلعه و امیدوار بود شیائو ژان بتونه این رو از چشمهاش تشخیص بده.
"حاضری بخاطر من چیکار کنی؟" ژان پرسید، صداش بین نفس زدن ها بالا و پایین میشد.
دست ییبو سمت پای ژان رفت. انگشتی که تو دهنش بود رو محکم بین دندون هاش نگه داشت و بعد، دستش رو در طول پای ژان حرکت داد. انگشتهاش رو روی بانداژ خونی میکشید و از پاشنه به سمت کف و انگشتها بالا رفت. چشمهاش هنوز روی چشمهای ژان ثابت مونده بود، انگار که کلمات از نگاهش بیرون میریخت و میدونست، میدونست که شیائو ژان به خوبی متوجه جوابی که با چشمهاش بهش میداد میشد.
به کندی انگشت ژان رو از دهنش بیرون کشید. حواسش بود تا ارتباط چشمی رو حفظ کنه"حاضرم بخاطر تو چیکار کنم؟" با اینکه آروم حرف میزد، اما صداش خش دار شنیده میشد. هر دو پای ژان رو بالا داد و اونها رو روی سرشونههای خودش گذاشت. بدنش رو به کندی روی بدن شیائو ژان جلو کشید تا مطمئن شه اینچ به اینچ بدنهای لختشون به خوبی با هم تماس پیدا میکنه. این کار ژان رو دیوونه میکرد. اینکه ییبو بدن خودش رو روی بدنش میکشید باعث میشد تا لذت به اوج خودش برسه و توانایی درست فکر کردن رو از دست بده.
"من بخاطر تو آدم کشتم." ییبو بوسهای روی گردن ژان گذاشت. دستهای ژان بلافاصله دور گردنش حلقه شد و سر ییبو رو بالا، رو به روی صورت خودش کشید. لبخند کمرنگی روی لبهای پسر جوان تر نشسته بود. دوتا از انگشتهاش رو تو دهن خودش فرستاد و خیسشون کرد. همونطور که انگشتهای خیس رو سمت پایینتنهی ژان میفرستاد، ادامه داد"بخاطر تو چو رو کشتم. تو رینگ مسابقه، یادت هست؟"
انگشت اول رو داخل کرد. ژان لب پایینش رو گاز گرفت، اما چشمهاش رو از چشمهای ییبو برنداشت. احساس میکرد صاحب اون چشمها تسخیرش کرده بود و نمیتونست به هیچ چیز دیگهای به جز چشمهای ییبو نگاه کنه.
"میتونستم فقط ناکاوتش کنم. میتونستم جوری استخوونهاش رو بشکنم که تا آخر عمر نتونه بدون کمک و مراقبت شبانه روزی زندگی کنه."
قبل از اینکه به ژان فرصت بده تا به یک انگشت عادت کنه، دومی رو هم وارد کرد. این بار شیائو ژان موفق نشد جلوی نالههایی که گلوش رو برای خارج شدن میخراشیدن بگیره"آآآهه..."
نفسهای ییبو تند تر شده بود. ژان میدید که چطور چشمهاش به سرخی نشسته و سیب گلوش بیشتر از قبل بالا و پایین میرفت. حرکت انگشتهای ییبو داخل بدنش سریع بود.
"میتونستم خیلی کارا بکنم، ولی من کشتمش. یادته؟ یادت میاد چطور کشتمش؟ هوم؟"
قبل از اینکه ژان فرصتی برای جواب دادن داشته باشه، ییبو دست آزادش رو با آب دهنش خیس کرد و اون رو سمت عضو داغ و متورم خودش فرستاد.
"کشتمش. من چو رو کشتم، فقط برای اینکه تو منو انتخاب کنی."
نگاهش به چشمهای ژان قفل شده بود. انگشتهاش رو بیرون کشید و با لذت تماشا کرد که چطور نالهی بلندتری از بین لبهای بوسیدنی شیائو ژان بیرون رفت،درحالیکه با چشمهاش داشت برای پر شدن دوبارهی سوراخش التماس میکرد، نگاهی که دیدنش هوش از سر وانگ ییبو میبرد.
"کسی که بخاطر تو آدم میکشه، حاضره واسه تو هر کاری بکنه." سر دیکش رو به باسن ژان فشار داد. خم شد و کنار گوشش زمزمه کرد"حاضرم واسه تو هر کاری بکنم، شیائو ژان."
و دیکش رو داخل فرستاد. انگشتهای ژان موهای ییبو رو چنگ زد و سرش از شدت درد و لذتی که همزمان در بدنش جاری شده بود، عقب رفت"ییبو...! لعنتی...ییبو!" احساس میکرد پایین تنش میسوخت. هر بار که ییبو داخلش حرکت میکرد، انگار تمام بدنش آتش میگرفت. خودش رو بین دستهای ییبو ناتوان حس میکرد. انگار تمام احساسات داخل ذهنش با هم قاطی شده بود و توانایی تفکیک احساسات مختلف رو از هم نداشت. نفس های داغ ییبو کنار گوشش و حرکات کمرش، لبهایی که صورت و بدنش رو میبوسید و صدای ییبو که اسمش رو صدا میزد، درست همونطور که ژان عاشق شنیدنش بود، با بدنی خیس از عرق، و بین نفس زدنهای سنگین.
"یه لحظه... صبر کن...آه...ییبو..."سعی کرد ییبو رو از روی بدنش عقب بفرسته، اما به نظر تلاشش نتیجهی عکس داده بود، چون حرکات ییبو سریعتر شد و نفس رو از گلوی ژان دزدید"عااااحــــــــــــــــــــــح...یی...یـــــــــــــــــــی....ییبو!"
ییبو بدنش رو از روی بدن ژان عقب کشید. هر دو پای ژان رو که هنوز روی شونههاش بود بین دستهاش گرفت و برای چند لحظه به صحنهای که رو به روش قرار داشت خیره شد. شیائو ژان رو به روی ییبو دراز کشیده بود، با بدن پوشیده از اسکارهای ریز و درشت زخمهای مختلف و تتوهایی که تقریبا در هر گوشه از پوست بدنش به چشم میخورد. مردی که اسمش بدن نیروهای پلیس و خلافکارها رو میلرزوند و حتی کسی مثل جونفنگ هم نمیتونست کنترلش کنه، حالا جلوی ییبو دراز کشیده و اینطور که به نظر میرسید، اون رو حسابی اغوا کرده بود.
"لعنتی...داری دیوونم میکنی." ساق پای چپ ژان رو گاز گرفت و بعد محکم بوسید.
چشمهای ییبو از پاها بالاتر لغزید و سمت سینهی ژان رفت، جایی که تتوی مشترکشون قرار داشت. دوست داشت معنی اون تتو رو بدونه. دوست داشت بدونه چه هدفی پشت جملهای قرار داشت که شیائو ژان اون رو روی سینهی خودش تتو کرده بود. نه تنها اون جمله، بلکه تمام تتوهایی که روی بدن شیائو ژان قرار داشت، ییبو دوست داشت مفهوم تمامشون رو بدونه. دوست داشت جای تمام زخمهایی که روی بدن این مرد قرار داشت رو ببوسه و اون ها رو با بوسههایی که از بین لبهای خودش بیرون میاومد بپوشونه.
"حاح...ییبو..."ژان صداش زد و دستش رو جلو برد"بیا اینجا. نزدیکتر."
ییبو روی بدن ژان خم شد. بوسهای روی نوک بینی مرد مقابلش زد و پرسید"خوبی؟درد نداری؟ اگه بخوای میتونیم همینجا..."
ژان خندید و سری تکون داد. صورت ییبو رو بین دستهاش گرفت"حالم خوبه." صورتش رو نزدیک برد و لب هاش رو روی لبهای ییبو گذاشت. بوسه مثل ضربههایی که ییبو داخلش میزد، عمیق بود و گرم. دست ییبو سمت دیک داغ ژان رفت. اون رو بین انگشتهاش گرفت و فشار ملایمی بهش داد. ژان لب پایین ییبو رو گاز گرفت"لعنتی...آآآآهـــــــــــــه...میخوای منو بکشی؟"
ییبو سرش رو پایین تر برد، سمت سینهی ژان و یکی از نیپلهاش رو به دندون گرفت"شاید. کی میدونه."
ژان قوسی به کمرش داد، که باعث شد دیک ییبو حتی عمیقتر از قبل داخلش بره"عاااااااح....عاااح...لعنت...ییبو..."
این خیلی بهتر از چیزی بود که ژان فکرش رو میکرد. خیلی بهتر از چیزی که در تمام این مدت تجربه کرده بود. حس نفسها و حتی عرق تن ییبو روی پوست خودش، شنیدن صدای ییبو که از شدت شهوت دورگه و خش دار شده بود و شیائو ژان میدونست خودش تنها کسیه که میتونه صدای ییبو رو در چنین حالتی بشنوه، همه و همهی اینها ژان رو به مرز جنون میرسوند.
پاهاش رو از روی شونههای ییبو پایین کشید و اونها رو دور کمرش حلقه کرد. دست ییبو همچنان عضوش رو میمالید و مغز شیائو ژان نمیدونست چطور باید با تمام درد و لذتی که همزمان تجربه میکرد کنار بیاد. نمیخواست چیزی از روزهای قدیم رو به یاد بیاره. تمام خاطرات مربوط به دورانی که بعنوان برده جنسی تو عمارت شیائو جون فنگ به کار گرفته میشد رو به عقب فرستاده بود، اما حالا، حالا در یکی از داغترین و بهترین لحظات عمرش، دوباره هجوم اون خاطرات رو به ذهنش احساس میکرد. دستهایی که از هر طرف برای لمس بدنش دراز میشد و دهن های کثیفی که برای بوسیدنش جلو میاومد، تمام اونها یکدفعه از عمق ذهن ژان بالا اومد و به سطح برگشت.
"ییبو...هاااح...ییبو...بهم گوش میدی؟" ژان آب دهنش رو به سختی قورت داد. در تلاش بود تا بتونه کلمات رو درست کنار هم قرار بده.
لب های ییبو دست از معاشقه با نیپلهای ژان کشید. سرش رو بالا آورد و با ملایمت پرسید"چی شده؟"
"گفتی حاضری هرکاری واسه من بکنی، نه؟"
لبهای ییبو بوسهای روی استخوان برجسته ترقوهی ژان گذاشت"هنوزم همینو میگم."
ژان صورت پسر جوان رو بین دستهاش گرفت. به سختی میتونست ذهنش رو روی حرفی که قرار بود بزنه ثابت نگه داره. به چشمهای به خون نشستهی ییبو خیره شد. این بار، بدون لرزش و تردید، و با تحکم گفت "پس جوری به فاکم بده که همهی صداهای تو سرم خاموش شن. فهمیدی؟"
ییبو جواب نداد. در عوض پیشونی ژان رو بوسید و یکدفعه، ژان رو بلند کرد. اون رو تو بغل خودش گرفت و روی کاناپه نشست. عضوش هنوز داخل ژان بود و این حرکت ناگهانی، باعث شد ژان سوزش شدیدی رو در پایین تنش احساس کنه.
"روم سواری بخور."ییبو گفت و دستهای ژان رو دور گردن خودش فرستاد. بدون اینکه نگاهش رو از چشمهای مرد مقابلش برداره ادامه داد"هرطور دوست داری ازم استفاده کن تا حالت بهتر شه. تا همهی صداهای تو سرت خاموش شن."
"تو کارتو خوب بلدی." ژان پوزخندی زد و کمرش رو حرکت داد. حالا که اون روی بدن ییبو نشسته بود، میتونست حس کنه که عضو ییبو قراره عمیقتر از قبل داخلش بره و این احتمالا دردناک بود، اما درد تمام چیزی بود که ژان دنبالش میگشت. درد باعث میشد نتونه به هیچ چیز دیگهای فکر کنه.
"لعنتی...تو منو دیوونهی خودت کردی..."ییبو میگفت و بدن ژان رو میبوسید"سریعتر...میخوام...میخوام... بیام...سریعتر..."
ژان خندید"آههه...پس تو میخوای ارضا شی، حاح؟" و بعد متوقف شد. پیشونیش رو به پیشونی ییبو چسبوند. درحالتی که بین لبهاشون کمتر از چند سانتیمتر فاصله بود و نفسهاشون در هم قاطی شده بود، ژان گفت"باید ازم خواهش کنی."
ییبو تقریبا بلافاصله گفت"خواهش میکنم."
لبخند روی لبهای ژان پر رنگ تر شد"اینطوری فایده نداره."به آرومی باسنش رو حرکت داد، که این باعث شد ییبو از شدت شهوت لبش رو گاز بگیره تا بتونه جلوی خودش رو برای انجام حرکات اضافه بگیره.
"لطفا...ژان..."
ژان لبهاش رو برای بوسه تا نزدیکی لبهای ییبو برد، اما بلافاصله سرش رو عقب کشید"نه. تو حتی نتونستی واسه ارضا شدن قانعم کنی. چطور میخوای با بوسه کنار بیام؟ هنوز بلد نیستی چطور باید از اربابت خواهش کنی؟"
ییبو بی اختیار سرش رو برای بوسیدن لبهای ژان جلو برد. تحمل این وضعیت داشت هر لحظه براش سخت تر میشد. در طی این چند روزی که از عمارت بیرون رفته بود، نه غذای درستی خورده و نه حتی تونسته بود خوب بخوابه. حالا هم داشت عقلش رو از فرط شهوت از دست میداد. احساس میکرد بدنش برای تحمل تمام اینها، آمادگی کافی نداشت.
"خواهش میکنم... ارباب... اجازه بده ارضا شم. میخوام آبمو تو بدنت خالی کنم. ارباب، التماست میکنم. شیائو ژان...ژان... خدا...خدای من... التماست میکنم...لطفا، بهم اجازه بده ببوسمت...."
و منتظر جواب ژان نموند. یک دستش رو دور کمر ژان فرستاد، بدنش رو محکم گرفت و به تن لخت خودش فشار داد. دست دیگرش با چنان سرعت و خشونتی دور دیک ژان بالا و پایین میرفت که باعث شد مرد بزرگتر بلرزه و ناله کنه. حالا خودش داشت داخل ژان ضربه میزد. طوری کمر ژان رو چسبیده بود که اجازهی هر حرکتی رو ازش سلب میکرد. لبهاش بوسههای تند و شلختهای روی دهن ژان میذاشت"ژان...خدای من..."
دستهای ژان دور کردن ییبو حلقه شده بود. سرش رو کنار گوش ییبو برد و ناله کرد"محکم تر...آآآآآههههه....همینه....محکمتر ییبو..." خودش هم حال خیلی بهتری نداشت. تمام سلولهای بدنش میخواست زودتر تو دست ییبو ارضا شه و کام گرم اون پسر رو داخل خودش حس کنه. گردن ییبو رو گاز گرفت . حالا خیلی بلند تر ناله میکرد"عاااااااح....عاااااحح ییبو... یی..ییبو..."
تمام بدنش به لرزه افتاد، انگار برق با ولتاژ بالا از بدنش رد شده بود، و یک لحظه بعد، کامش شکم خودش و ییبو رو خیس کرد. ییبو به فاصله یک دقیقه بعد، با نالهی بلندی ارضا شد.
دست ییبو از دور کمر ژان شل شد و پایین افتاد. هر دو مرد به شدت نفس نفس میزدند، طوری که تا چند دقیقه حتی یک کلمهی مفهوم هم از بین لبهای هیچ کدوم بیرون نمیاومد. ژان سرش رو روی شونهی ییبو گذاشته و در تلاش بود تا تنفس و ضربان قلبش رو منظم کنه. پایین تنش رو حس نمیکرد و سرش نبض میزد.
این از تمام چیزی که تصورش رو میکرد، خیلی بهتر بود.
"ژ...ژان..."ییبو سرش رو به سر ژان، که هنوز روی شونهی خودش بود تکیه داد. دست تمیزش رو بین موهای خیس از عرق شیائو ژان فرستاد و سر ژان رو تنگ تر به گردن خودش فشار داد. احساس میکرد ذهن و بدنش کاملا خالی شده بود. بوی بدن و عطر ژان، تنها چیزی بود که حس میکرد.
تنها چیزی که دلش میخواست احساس کنه.
ژان سرش رو از روی شونهی ییبو برداشت. بوسهای روی موهای خیسش زد و پرسید"حالت خوبه؟"
ییبو قبل از جواب دادن، برای چند لحظه به چهرهی زیبای مقابلش نگاه کرد. شیائو ژان همیشه جذاب بود و بعد از سکس، با چشمهای خمار و موهای خیسی که تو صورتش ریخته شده بود، جذاب تر. دستش رو روی صورت ژان گذاشت و جواب داد"هیچوقت بهتر از این نبودم."
ژان خندید"تو و اون زبون لعنتیت." دستش رو روی دست ییبو، که روی صورت خودش بود گذاشت و زمزمه کرد"داری به چی فکر میکنی؟"
ییبو پلک زد. برای جواب دادن به این سوال مردد بود. دستش رو نوازش گونه روی صورت ژان حرکت داد، از روی گونه تا کنار لبش. آهی کشید و جواب داد"داشتم به این فکر میکردم که آیا تو همون کسی هستی که دوازده سال قبل دیدم یا نه."
"و تو دوست داری من اون آدم باشم یا نه؟"
لبخند غمگینی روی لبهای ییبو ظاهر شد. دستش رو از روی صورت ژان برداشت. گفت"نمیدونم،جواب دادن به این سوال خیلی راحت نیست."
"فقط باید بگی آره یا نه، کجاش سخته؟"
"اگه بگم آره، ممکنه تو برای من همون آدم بشی؟"
ژان صورت ییبو رو بین دستهاش گرفت. سرش و نزدیک تر برد و زمزمه کرد"هرچی که بخوای، میتونم برای تو هرچی که میخوای باشم ییبو."
و هیچ فاصلهای بین لبهاشون باقی نموند. ییبو چشمهاش رو بست. بدن و ذهنش رو به بوسههای ژان سپرد و به این فکر کرد آیا واقعا میخواست شیائو ژان همون غریبهای باشه که سالها قبل ملاقات کرده بود، یا نه...
YOU ARE READING
𝑷𝒓𝒂𝒈𝒎𝒂
Mystery / Thriller𝕻𝖗𝖆𝖌𝖒𝖆 𝚈𝙸𝚉𝙷𝙰𝙽 (𝙱𝙹𝚈𝚇) -KN شیائو ژان مجال فکر کردن یا حرف زدن رو از ییبو گرفت" من رو تو شرط بستم." انگشت شستش رو با ملایمت روی لب های ییبو کشید. نگاهش حالا به لب های نیمه باز ییبو دوخته شده بود، انگار که میخواست انگشتش رو تو دهن ییبو...