"از آخرین باری که همدیگه رو دیدیم،مدتی میگذره. حالت چطوره ژان؟"
ژان به چشمهای تیرهای که بهش خیره شده بود،نگاه کرد. لبخند ظریفی روی لبهاش نشست. به آرومی جواب داد"بد نیستم. فکر میکنم مثل سری قبلم. اما نه. این دروغه، از سری پیش وضعم یه کم بهتره." انگشتهاش به آرومی سمت لبهاش رفت.
وانگ ییبو این لبها رو بوسیده بود. بعد از یک ماه،بعد از یک ماه که در نظر شیائو ژان به اندازهی یک قرن،طولانی و عذاب آور گذشته بود. تمام بدنش،تمام سلولهاش برای لمس شدن توسط ییبو میسوخت. بارها جاهایی از دستهاش که توسط دستهای ییبو لمس شده بود رو روی لبهاش گذاشته و بوسیده بود.هنوز هم وقتی چشمهاش رو میبست،میتونست صدای ییبو رو بشنوه که بهش میگفت: امیدوارم بدونی چقدر ازت متنفرم شیائو ژان.
و ژان ازش خواسته بود با تمام قلبش ازش متنفر باشه. یک بار، دو بار، سه بار، بله. سه بار لبهاش رو بوسیده و بین هر بوسه از ییبو خواسته بود با تمام قلبش ازش متنفر باشه.
و امیدوار بود وانگ ییبو بتونه از پشت تمام تنفرها، دوستت دارم هایی رو که از بین لبهاش بیرون میاومد تشخیص بده.
یانگ می دید که چطور انگشتهای ژان برای لحظهای کوتاه،با ملایمت روی لبهاش نشست. یک لمس ملایم، و بعد دستش پایین افتاد"فکر میکنم بهترم."
یانگ می سرش رو به علامت تایید تکون داد"خوبه. خیلی خوبه که اینو میشنوم." نگاهش سر خورد. از روی گردن تتو شدهی ژان پایین رفت و روی دستهاش ثابت موند. یکی از دستها باندپیچی شده بود. دست دیگه،با اسکارهای قدیمی،روی اون قرار داشت. پرسید"دستت چطوره؟ شنیدم یه درگیری داشتی."
صدای می، ژان رو از رویای خوشی که در اون بود بیرون کشید. نگاهش رو پایین،به دستش داد. انگار وجود دست زخمیش رو از یاد برده بود. خندید و به آرومی جواب داد"آها،این. خب...آره...بهتره. پرستار وقتی پانسمانش رو عوض میکرد بهم گفت میتونم تا چند روز دیگه پانمسان رو بازش کنم و بندازمش دور."
"میخوام در مورد وضعیتی که باعث شد دستت چاقو بخوره باهام صحبت کنی."
ژان چشمهاش رو چرخوند. از توضیح دادن مطالبی که همین الان هم برای خانم یانگ می شرح وضعیتش رسیده بود،خوشحال به نظر نمیرسید"خودت میدونی چطور کار به دعوا کشید،خانم یانگ."
"اما دوست دارم از زبون تو بشنوم."
ژان نفسش رو بیرون فرستاد. روی صندلیش جا به جا شد. گود رفتگی چشمهاش عمیق تر از سری قبل شده بود. جواب داد"یه سری خرده حساب قدیمی با رئیسش داشتم. خودش شاید خصومت شخصی زیادی باهام نداشت،ولی من میدونم رئیسش اون چاقو رو گذاشت تو دستش و فرستادش سراغ من."
"و تو خیلی خوب از پس حمله بر اومدی. هرچند..."می مکث کرد. ژان رد نگاهش رو گرفت که به دست زخمیش دوخته شده بود. قبل از اینکه به می اجازه صحبت کردن بده،گفت"دستای من هیچی رو حس نمیکنه. یه بار تو بچگی با گاز پیکنیکی سوزونده شده. از اون موقع اعصاب حسی دستام از کار افتاده. این چیزیه که دکتر بهم گفت. گفت تا آخر عمر دیگه نمیتونم هیچی رو با دستام احساس کنم. شاید بتونم حرکتشون بدم. ولی گرما،سرما،درد، حتی لمسای عاشقانه،دیگه نمیتونم هیچی رو با دستام احساس کنم."
یانگ می سرش رو تکون داد. زیر لب گفت"برای همینه که چنین اسمی رو روت گذاشتن،نه؟"
"این میتونه یکی از دلایلش باشه."
"یکی از دلالیش؟" ابروهای مشاور ارشد بالا رفت. نگاه متعجبش رو به ژان دوخته بود.
ژان خندید و شونه بالا انداخت"چیزای زیادی اون بیرون پشت سر من میگن. چه عیبی داره که بخوان یه کم بولوف بزنن؟ هیچی واسه یه گنگستر بهتر از این نیست که شایعات ترسناک پشت سرش پخش شه. این بهش قدرت میده." نفسش رو بیرون فرستاد و پرسید"خانم یانگ،سیگار همراهت داری؟ یا فکر میکنی بتونی واسم چند نخ گیر بیاری؟"
یانگ می لبخند زد"فکر میکردم تو اهل سیگار نیستی."
"نبودم،نه."ژان به عقب صندلی تکیه زد. چشمهاش به جایی پشت سر یانگ می نگاه میکرد"سیگار اولین چیزی بود که منو باهاش سوزوندن. سینه و دست و پا و خلاصه هر جایی که عشقشون میکشید. همیشه از سیگار نفرت داشتم. از اون شعلهی سرخش وقتی روشن میشه و بوی دودش. تو این ده پونزده سال،هیچ وقت اجازه ندادم افرادم پیش من سیگار بکشن. ولی..."
"ولی؟"
"ولی حالا به این نتیجه رسیدم که چیز خیلی بدی نیست. آدم وقتی میدونه قراره تا آخر عمرش رو تو یه سلول تاریک و سرد سر کنه،به سرگرمیای عجیب رو میاره. مثل صدمه زدن به خودش. سیگار هم یکی از اوناست."
می سری تکون داد. «تا آخر عمر» این عبارتی بود که شیائو ژان ازش استفاده کرده و می میدونست که ژان به خوبی خبر داشت که چیزی به پایان عمرش باقی نمونده بود. نگاهی به نوشتههاش کرد و بعد به ژان خیره شد"با نگهبان صحبت میکنم تا ببینم میتونه برات جور کنه یا نه."
"تو واقعا بی نظیری خانم یانگ." ژان گفت و بعد،لبخند معناداری روی لبهاش نشست. پرسید"خب، امروز قراره در مورد چی صحبت کنیم؟"
چشم های می دوباره سمت نوشتههاش برگشت. ژان دید که چطور دستهای از موهای مشکی رنگش رو پشت گوشش فرستاد و متوجه شد هر موقع برای صحبت کردن در مورد موضوعی مضطرب یا نامطمئنه،چنین کاری میکنه. در نظرش عادت بامزهای اومد. لبخند روی لبهاش باقی موند.
"درست قبل از اینکه نوار اعترافاتت با افسر وانگ قطع شه،تو چیزی گفتی. من حرفهایی که زدی رو یادداشت کردم. این چیزیه که تو اون نوار به زبون آوردی:
من قبل از این که برای کشتن پدرت برم براش یه پیغام فرستادم. تو چیزی در مورد پیغامم به پدرت نگفتی،نه؟ اون روز جلوی مدرسه،یادت هست ییبو؟ یادت هست که یه پسر غریبه با یه اورکت مشکی اومد دیدنت؟ میدونی اون پسر کی بود؟ میدونی اون غریبه برای چی جلوی مدرست ظاهر شده بود؟
این همون جملاته،درسته؟"
ژان در جواب به تکون دادن سرش اکتفا کرد. یانگ می به صندلیش تکیه داد "خب،ژان،میخوام بدونم غریبهای که داری ازش صحبت میکنی،خودت بودی؟"
"همینطوره."صدای ژان سرد و بی حالت بود. حالا دیگه با غرور به یانگ می نگاه نمیکرد. از ارتباط چشمی با زنی که رو به روش نشسته بود طفره میرفت.
"ژان،امروز دلم میخواد در مورد ملاقاتی که با افسر وانگ داشتی با هم صحبت کنیم."
"چیز زیادی برای گفتن نیست."
"هر چی که باشه،من میخوام بشنوم." یانگ می گفت و بعد از مکث کوتاهی اضافه کرد"هر جزئیات کوچیکی میتونه بهمون برای تخفیف گرفتن واسه مجازات تو کمک کنه."
ژان زیر لب زمزمه کرد"تخفیف گرفتن تو مجازات من..."
در واقع،شیائو ژانی که الان روی صندلی،رو به روی مشاور ارشد دپارتمان امنیت نشسته بود،شخصی کاملا متفاوت با کسی بود که یک ماه قبل،قدم به این ساختمان گذاشت. اون موقع،ژان با کمال میل حاضر بود سرش رو در اختیار قانون قرار بده، و وضعیت تا همین چند وقت پیش به همین روال بود. اما بعد از ملاقاتی که با افسر وانگ در درمانگاه زندان داشت،بعد از بوسهی تند و دلچسبی که روی لبهاش نشسته بود،حالا شیائو ژان احساس میکرد باید برای تصمیمش در مردن سریع، تجدید نظر کنه.
همیشه همینطور بود. وانگ ییبوی جوان همیشه موفق میشد راهی برای بهم زدن تمام نقشههای ژان پیدا کنه. گاهی با رفتارش،گاهی با حرفهاش و زمانی هم با لبهاش.
و حالا،شیائو ژان میتونست برای دوباره بوسیدن اون لبها،به ریسمانی که مقابلش دراز شده بود چنگ بزنه.
پس نفس عمیقی کشید و شمرده شمرده شروع به حرف زدن کرد"مدتی طول کشید تا تونستم نشانی محل سکونت لیان وانگ رو پیدا کنم. اول میخواستم کار رو با خودش یکسره کنم. لزومی نداشت تا بخوام براش پیغام و پسغام بفرستم. شاید اگه الان تو چنین موقعیتی قرار میگرفتم،هیچ وقت دوباره چنین کاری نمیکردم. اما اون موقع جوون تر بودم،خیلی جوون تر. برای همین تصمیم گرفتم کاری کنم که یه کم ترسناک تر به نظر برسم."
"و اون کار چی بود؟" می با دقت بهش خیره شده بود.
"من فهمیدم لیان وانگ یه پسر بچه داره. تصمیم گرفتم برم سراغ اون و با تهدید کردن و ترسوندنش،یه زهر چشم از وانگ گرفته باشم. مدرسش رو پیدا کردم و رفتم سراغش."
"خب؟ بعدش با ییبوی جوان چیکار کردی؟"
ژان نفسش رو بیرون فرستاد. لبخند تلخی روی لبهاش نشسته بود"من هیچکاری نکردم. مطلقا،هیچ کاری. حتی اگه قصدش رو داشتم."
می بلافاصله پرسید"احیانا،قصد نداشتی به وانگ ییبو صدمه بزنی؟"
لبهای ژان برای جواب دادن از هم باز شد. اما بلافاصله اون ها رو بست و چشمهاش رو به صورت یانگ می دوخت. پرسید"ببینم،ییبو در مورد اون ملاقات باهات صحبت کرده،نه؟"
حالا نوبت می بود تا لبخند بزنه"حرف زده،اما نه با جزئیات." و بعد گفت"خب،برگردیم به ادامه صحبتمون. تو گفتی هیچ کاری باهاش نکردی. حتی قصد این رو نداشتی که بهش صدمه بزنی؟"
"شاید داشتم. ولی فکر میکنم بعد از دیدنش،تمام نیتی که قبلش داشتم از دست رفت. من فقط تماشاش کردم. چند کلمه باهاش حرف زدم. مثل اینکه اسمش چیه و چیکارا میکنه،از همین چرت و پرتای عادی. و رفتنش رو تماشا کردم. راستش وقتی ییبو از پیشم رفت،اون لحظه،امیدوار بودم از این که منو دیده چیزی به پدرش نگه."
وقتی با سکوت یانگ می مواجه شد،ادامه داد"مدتی گذشت. و من فهمیدم چیزی از ملاقاتمون با هم به پدرش نگفته. لیان وانگ آدم حساسی بود. اون خیلی به جزئیات اهمیت میداد. میدونستم اگه چنین چیزی شنیده باشه اینقدر عادی و بیخیال رفتار نمیکنه. و خب،من عصبی بودم. احساس میکردم اقتدارم رو از دست دادم. احساس میکردم جدی گرفته نشدم . اون موقع بود که فهمیدم اشتباه کردم،که باید مستقیم سراغ مردی که به خاندان شیائو خیانت کرده بود میرفتم و حسابم رو باهاش تسویه میکردم." مکثی کرد و لبخند زد"همینطور هم شد. سه گلوله،بنگ بنگ بنگ. و بعد لیان وانگ مرده بود. حساب ما با هم تسویه شد."
یانگ می چیزهایی رو نوشت. و بعد،مدتی در سکوت به نوشتههاش خیره شد. سکوتی که به طرز غیرعادی به درازا کشیده شد. ژان آهی کشید و پرسید"خب؟ چی شد؟ لابد این چیزی نبود که میخواستی بشنوی خانم یانگ؟"
می هنوز نگاه به یادداشت هاش داشت"چرا...نه... منظورم اینه که..." حرفش رو ناتمام گذاشت. سرش رو بلند کرد و به ژان خیره شد"ژان، تو یه بخشی از حرفات، گفتی باید مستقیم سراغ مردی که به خاندان شیائو خیانت کرده بود میرفتی. لیان وانگ چه خیانتی به خاندان وانگ کرده بود؟"
ژان چشمهاش رو چرخوند. هر بار که حرف یا سوال احمقانهای به گوشش میخورد این حرکت ازش سر میزد"واقعا داری اینو میپرسی؟"
"ژان،جواب این سوال برای من مهمه!"
ژان با بی علاقگی جواب داد"چه خیانتی کرد؟! اون یه پلیس لعنتی بود! این که با هویت جعلی وارد تشکیلات ما شد و بعد از لو رفتن هویتش جیم زد و رفت،خیانت محسوب نمیشه؟ خانم یانگ،ما نمیتونیم اجازه بدیم کسانی که بخشی از رازهای خانواده رو همراه خودشون دارن،راست راست بیرون از تشکیلات بچرخن. مگه این همین کاری نیست که شماها هم انجام میدین؟ روند نیروهای امنیتی هم باید همینطور باشه،نه؟"
یانگ می به تندی جواب داد"درسته،من با روند شما کاری ندارم. اما یه سوال ازت دارم. ژان،تو مطمئنی دلیلی که لیان وانگ از تشکیلات خانواده شیائو بیرون رفت،صرفا لو رفتن هویتش بود؟"
ژان اخم کرد. چشم هاش برای مدتی طولانی،سرد و بی حالت به صورت می دوخته شده بود. بعد از سکوتی که به اندازهی ابدیت طول کشید،پرسید"میخوای چی بگی؟" صداش در گوشهای خودش،خشدار و عجیب شنیده میشد.
می شمرده شمرده جواب داد"ژان،دلیل رفتن لیان وانگ هر چیزی که بوده،مطمئنا هیچ ربطی به لو رفتن هویتش نداشته."
وقتی با سکوت طرف مقابلش رو به رو شد،ادامه داد"هویت اون هیچ وقت لو نرفته ژان. من نمیدونم کی در مورد پلیس بودنش با تو حرف زد. نمیخوام پلیس بودنش رو انکار کنم،اما باید بدونی این دلیلی نبود که بخاطرش از پیش خانواده شیائو رفت و ماموریتش رو نصفه رها کرد. در ضمن، اون طرفی که لیان وانگ بهش خیانت کرده،ما بودیم. نه مافیا."
چشمهای ژان گشاد شد. لب هاش چند بار باز و بسته شد،اما هیچ صدایی از بین اونها بیرون نیومد و بعد، می دید که چطور نگاهش پایین افتاد. نگاهی که حالا دیگه سرد و حق به جانب نبود. چشمهای ژان به دستهاش،که حالا با لرزهی خفیفی روی میز قرار داشتند،دوخته شده بود.
"ژان..."
"اگه بخاطر لو رفتن هویتش نبوده..."صدای شیائو ژان از دوردستها شنیده میشد"پس رفتنش بخاطر چی بوده؟"
"این همون چیزیه که ما میخوایم بهش برسیم." یانگ می گفت و خودش رو نزدیکتر کشید"ژان،تو باید به ما کمک کنی. گناه یکی دیگه رو به گردن نگیر. من ،افسر وانگ و آقای چن طرف تو هستیم. الان که ما اینجا نشستیم و صحبت میکنیم،جلسات دادگاه برای رسیدگی به پروندهی تو داره بیرون از این ساختمون انجام میشه. در غیاب تو. و من میترسم تو فقط زمان اعلام حکمت به دادگاه احضار شی،بدون اینکه بتونی از خودت دفاع کنی و بدون اینکه مجرم واقعی رو شناسایی کنیم."
"از کجا باید بهت اعتماد کنم؟ چطور میتونم بدونم حرفات یه مشت دروغ خیلی زیرکانه واسه فریب دادن من نیست،یانگ می؟" ژان با خصومت بهش نگاه میکرد. یانگ می نفسش رو به شکل آه بیرون فرستاد"ما هم آدمایی رو داریم که تو تشکیلات مافیا برای ما کار میکنن. مطمئن باش دلیل لیان وانگ هر چی که بوده،هیچ ربطی به لو رفتن هویتش نداشته. اینو بهت قول میدم. و تو چارهای جز اعتماد به من نداری." مکث کوتاهی کرد، و بعد با ملایمت گفت"ژان،لطفا. هر چیزی که میدونی رو بهم بگو. ییبو از من خواهش کرده نذارم تو برای گناهی که مرتکب نشدی،مجازات شی."
با شنیدن اسم ییبو،لبهای ژان به لبخند محوی باز شد. اما این حالت خیلی طول نکشید. ژان عقب کشید و با صدای آرومی جواب داد"خانم یانگ،من دیگه نمیتونم ادامه بدم. میتونم خواهش کنم ادامه جلسه رو به بعد موکول کنیم؟"
"ژان..."
ژان مجال صحبت رو از زن گرفت"دیگه برای این جلسه چیزی از من نمیشنوین. من نمیتونم ادامه بدم. لطفا،بذار چند روز دیگه صحبت کنیم." و بعد زیر لب گفت"من واسه فکر کردن به زمان نیاز دارم."
یانگ می مدتی در سکوت به مردی که رو به روش نشسته بود خیره شد. چهرهی ژان خسته و درمانده به نظر میرسید. یک خستگی ابدی،که انگار هیچ چیز نمیتونست اون رو درمان کنه. یانگ می این حالت رو خوب میشناخت. اندوه پشت چشمهای سرد ژان برگشته بود. چیزی مشابه به اندوهی که هر موقع به چشمهای وانگ ییبو نگاه میکرد، به چشمش میخورد.
پرونده و کاغذهای مقابلش رو جمع کرد. صندلی رو عقب فرستاد و گفت"هر موقع که خواستی حرف بزنی،به نگهبان بگو. من منتظر خبر از طرف تو هستم."
ژان بهش نگاه نکرد. چشمهاش همچنان مصرانه به دستهاش دوخته شده بود. یانگ می نگاهش رو از مرد گرفت. ژان صدای پاشنه کفش های یانگ می روی سنگ سرد کف اتاق رو شنید، ده قدم تا در اتاق بازجویی، صدای بلند باز و بسته شدن در، و بعد همه جا در سکوت فرو رفت. در سکوتی چنان عمیق،که انگار هرگز شکسته نشده بود.
CZYTASZ
𝑷𝒓𝒂𝒈𝒎𝒂
Tajemnica / Thriller𝕻𝖗𝖆𝖌𝖒𝖆 𝚈𝙸𝚉𝙷𝙰𝙽 (𝙱𝙹𝚈𝚇) -KN شیائو ژان مجال فکر کردن یا حرف زدن رو از ییبو گرفت" من رو تو شرط بستم." انگشت شستش رو با ملایمت روی لب های ییبو کشید. نگاهش حالا به لب های نیمه باز ییبو دوخته شده بود، انگار که میخواست انگشتش رو تو دهن ییبو...