پارت پنجاه و هفتم

290 56 28
                                    


صدای سوت دهنی کشدار رسینی توجه ییبو و دوستانش را جلب کرد. تعدادی از بچه های گنگ مایک هم با او بودند:"به به چه پیستی؟؟! چه ماشینی؟ وقتی گفتن واسه مسابقه آماده هستین شک کردیم... پس جدی جدی همش راست بود؟؟!! "

ییبو پوزخند زنان، سرش را چرخاند و مشغول ادامه ی کارش شد.

رسینی از بی توجهی بیزار بود. به تلافی حرکت ییبو، کمی نزدیک شده و از پشت به او چسبید. در حرکتی ناگهانی باسنش را میان دستش گرفت و زیر گوشش زمزمه کرد:"واسه همچین امکاناتی تو خوشگلاتو خرج کردی یا مارک؟؟"

ییبو عصبی به پشت چرخید و مشتش را بر صورت خندان و وقیح پسر جوان فرود آورد.

درگیری میان دو گروه شروع شد. همه چیز به سرعت اتفاق افتاد و برای هیچ کدامشان فرصتی برای فکر کردن نگذاشت. هر کسی تا جایی که می توانست افراد گروه دیگر را کتک میزد.

با شدت گرفتن درگیری ها، تیم انضباطی پیست وارد زمین و مشغول جدا کردن آنها از هم شدند.

نیم ساعت بعد، هر کدام از اعضای دو تیم با افرادشان در جایگاه مخصوص خودشان بودند.

ییبو کیسه ی یخ را بر روی گونه اش فشار داد:"مرتیکه ی آشغال حرومی..."
جیمی به جایگاه تیم مایک زل زده بود:"اگه میذاشتن پاره اش میکردم..."

هارو خونسرد زمزمه کرد:"کم پاره نکردی"
مکس عصبی داد زد:"مرتیکه ی کثافت... دستش هرزه... باید درست حسابی ادبش کرد..."
سم نیشخندی زد:"اینا همه رو بی خیال... من تا حالا فکر نمیکردم اینقدر همه مون رو کون ییبو حساس باشیم..."
صدای داد همه بلند شد و در میان فریادهای آنها، فقط هارو و سم میخندیدند.

مارک از بالای سکوها دوان دوان به سمتشان آمد:"همه... خوبین؟؟! گفتن دعوا شده؟؟!"

جیمی اخم کرد:"یکم دیر اومدی..."

هارو نگاه معنادارش را به سیاهی چشمان مارک دوخت:"دعوا سر باسن تو و ییبو بود"
مارک اخم کرد. مکس با دیدن حالت چهره ی مارک، کوتاه توضیح داد:"رسینی حرومی... داشت گوه زیادی میخورد ادب شد" اخم مارک عمیقتر و دستانش مشت شد.

سم حرف را عوض کرد:"چی شد؟؟ تونستی با اسپانسرت تماس بگیری؟"
مارک سرش را تکان داد. پوزخندی گوشه ی لبش نشست:"باید قیافه ی تخمی مایک رو میدیدین..."
هارو ابرویی بالا انداخت:"خیلی دوست دارم بدونم اسپانسرت کیه..."
نگاه مارک و هارو با هم حرف میزد. مارک به ناچار نگاهش را از او گرفت:"ییبو... ماشین برای آخرین بار چک کردی؟ اوکیه؟"
ییبو سرش را تکان داد و از جایش بلند شد:"آره..." نگاهی به ساعت مچیش انداخت:"کی مسابقه شروع میشه؟"
مارک نگاهش را با ساعت دیواری بزرگ پیست در جایگاه تماشاچیان داد:"یه ربع دیگه..."

The Blue Dream / رویای آبیOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz