Chapter 6 ||Through the dark||

1.4K 194 20
                                    


Song: Through the dark
By:one direction❤


People hurt you and then act out seems like you hurt them...

مردم به تو آسیب میزنن و بعد جوری رفتار میکنن که به نظر میاد تو به اونا آسیب زدی...

~~~~~

You tell me that you said "i lost your way"
You tell me that your tears are here to stay
But i know you're only hiding
And i just wanna see you
You tell me that you're hurt, and you're in pain
And i can see it here, it's so in shake
But i just wanna see your smile again
See you smile again...


~~~~~


گوشیمو بین شونه و گوش چپم گذاشتم و دنده رو عوض کردم

"نه..من نمیام"

"خداااا...اخه چرا؟؟"

"لیسا من هنوز تحقیق دانشگاه رو انجام ندادم..انگار وسط اتاقم بمب ترکیده..باید خونمو مرتب کنم.تازه بعد هشت ساعت سرکار بودن دارم میرم خونه..خسته و کوفتم..اونوقت انتظار داری با این همه کارو خستگی و قیافه ی خرچنگ غورباقه ای بیام پارتی؟؟خودت برو لیسا.یه وقت دیگه باهم میریم"

راهنما زدم و پیچیدم تو خیابون خونم..منبع آرامش..

"باشه نیا.ولی ازم انتظار نداشته باش هیچکاری تو پارتی نکنم!"

"نه اینکه من هستم تو کاری نمیکنی!!تازه منم شریک جرم خودت میکنی"

"حیف شد الیزا..میخواستم یه نمایش توپ اجرا کنم که از دیدنش کیف کنی.از دستش دادی"

باحالت افسوس حرفشو تموم کرد که باعث شد از پشت تلفن واسش چشم غره برم.

ماشینو کنار خونه پارک کردم و پیاده شدم و همونطور که گوشی دستم بود در عقب ماشینو باز کردم و کیسه های خرید خونه رو بیرون اوردم و بعد درو بستم و ماشینو قفل کردم و به سمت خونه رفتم.

"اره لیسا.واقعا حیف شد ولی من الان تختمو به یه پارتی شلوغ و نمایش پربینندت ترجیح میدم.فقط امیدوارم دست گل به اب ندی.کاری نداری؟"

"نه ضدحال.خدافظ"

چشم غرشو از پشت تلفن هم در اون لحظه میشد تشخیص داد.
خدافظی کردم و قبل از اینکه دروازه اهنی حیاط رو باز کنم هری رو پشت پنجره دیدم که بهم نگاه میکرد.

وقتی دید نگاهش میکنم اول دستپاچه شد اما بعد یه لبخند پر استرس زد و واسم دست تکون داد.خندیدم و واسش دست تکون دادم و اشاره کردم که بیاد خونه پیشم اگه دوست داره.سرشو تکون داد و از پشت پنجره کنار رفت...خب من امشب یه مهمون دارم که از پشت پنجره داشت دیدم میزد.

نیشخندی زدم و خواستم وارد حیاط شم که خانم اسمیت مانع رفتنم شد.خریدامو کنار دروازه گذاشتم و با لبخند به طرفش برگشتم.

Choose Love ||H.S||Where stories live. Discover now