ساعت دوازده شب بود که باصدای زنگ خونه بیدار شدم.روی مبل خوابم برده بود و الان گردنم افتضاح درد میگیره.وای به حال لیسا اگه پشت در باشه مست کرده باشه و بخواد امشب اینجا بمونه..
همونطور که گردنمو ماساژ میدادم درو باز کردم که چهره ی اشفته ی هری رو دیدم..
نوک دماغ و چشماش قرمز بودن و لباش پف داشتن..گونه هاش سرخ بودن و موهای به شدت به هم ریخته بود..باحالت بهت و نگرانی نگاش کردم.
"هـ...هری.."
دستاشو رو صورتش کشید و باعث شد دستای خونی و قرمزشو ببینم..دستمو رو دهنم گذاشتم و گفتم:
"خدای من...هری...خوبی؟"
قطره اشکی از چشمش رو گونه ی سرخش چکید و گفت:
"صبور بودن و از مامانم یاد گرفتم"
باچشمای درشت و نگران اجزای صورتشو از نظر گذروندم.اون حال خوبی نداره..مشخصه اون تو این چند ساعت خیلی عذاب کشید و به خودش اسیب زده..
"بیا تو هری...بیا"
درو کامل باز کردم که بیاد داخل..اونو به سمت کاناپه راهنمایی کردم و درو بستم..وقتی رو کاناپه نشست رفتم و یه لیوان اب خنک براش اوردم..بعد از تو کابینت حمام بسته پنبه و بتادین گرفتم رفتم پیشش..
همیشه از بین سوسول بازی ها و جعبه کمک های اولیه بدم میومد و همین هارو هم لیسا به زور تو خریدام گذاشت و فکر میکرد لازمم میشه..خب من ازش ممنونم..
رو پنبه بتادین زدم و دست خونی هری رو گرفتم و باهاش ضدعفونی کردم.اون نصف لیوان اب رو خورده بود و سرش پایین بود و حرفی نمیزد..زخم های سطحی روی دستش بود اما بندهای انگشتش به شدت قرمز بودن..انگار با مشتش به چیزی زده یا باهاش چیزی رو شکسته..
وقتی کار دست راستش تموم شد رفتم و سمت چپش نشستم و دستشو گرفتم.زخمای دست چپش بیشتر و عمیق تر بودن و نیاز به پانسمان داشتن..تعجب کردم که دیدم یه تتوی صلیب رو دستش داره اما حالا وقت کنجکاوی نیست..
"هری با خودت چیکار کردی؟"
همونطور که زخمشو ضدعفونی میکردم بهش گفتم.اشک هاشو میدیدم که بیصدا از گونه هاش روی تیشرتش میریخت..موهاش جلوی صورتش ریخته بود و نمیتونستم چهرشو ببینم..
آهی کشیدم و رفتم حمام تا یه پارچه یا گاز استریلی پیدا کنم اما نبود..یادم اومد که تو وسایل ازمایشگاهم گاز استریل داشتم..پس رفتم تو اشپزخونه و از تو کابینت گرفتم..رفتم پیشش نشستم و دستشو بستم پاسمان کردم..کارم که تموم شد همونطور کنارش نشسته بودم و نگاش میکردم..
"هری...نمیخوای چیزی بگی؟"
وقتی دیدم تو همون حالته و فقط به خاطر گریه دماغشو بالا میکشه، دستمو بردم جلو و انگشتامو لای موهای جلوی سرش بودم و به بالا هدایت کردم تا صورتشو ببینم و این باعث شد که سرشو بالا ببره و نگام کنه..موهاش به نرمی ابریشم بودن..تیله های سبزش تو دریایی از خون غرق شده بود.
![](https://img.wattpad.com/cover/151795317-288-k561380.jpg)
KAMU SEDANG MEMBACA
Choose Love ||H.S||
Fiksi Penggemar"میدونی حداقل هفتاد هشتاد درصد زیبایی دنیا به خاطر توئه؟" هری خندید و چال های هلالی شکلشو نشون داد. "الان شد صددرصد" "تو دیوونه ای؟" "نه..من فقط عاشقتم" ............. تو این داستان هری دارک نیست، ددی نیست، قاتل نیست، معروف نیست... هری تو این داستان...