Chapter 58 ||The city holds my heart||

987 156 135
                                    

Song: The city holds my heart
By: ghostly kisses

~~~~~

من پیام های قدیمیمون رو خوندم،
خندیدم،
و بعد گریه کردم...

~~~~~

سه ماه بعد

"اوناهاش مامان..اون عمو زینه با عمو آستین"

به سمتی که انگشت اشاره ی کوچیک آنجل نشون میداد نگاه کردم و وقتی دیدمشون لبخند عمیقی زدم.

"براشون دست تکون بده آنجل"

همراه آنجل دست تکون دادم و اون ها بالاخره ما رو دیدن و به سمتمون اومدن.

آنجل پیشقدم شد و به طرف زین دوید و پرید تو بغلش.

"خوش برگشتین پسرا."

با یه دست هردوشون رو بغل کردم چون ویولت رو با یه دست دیگم داشتم.

آنجل دوتا شاخه گل رزی که براشون گرفته بود رو بهشون داد و گونه ی هردو رو بوسید.

"خبرای خوبی دارین درسته؟"

با لبخند بهشون نگاه کردم و اونا خندیدن.

"عمو زین خواننده شدی؟کی کنسرت میزاری؟"

زین خندید و محکم تو بغلش نگه داشت.

"هنوز زوده دارلینگ..برات تعریف میکنم."

"اون آدمایی که پشت یه میز بزرگ که چهارتا ضربدر داره میشینن باید همشون به تو رای بدن چون تو صدات عالیه..بهم بگو سایمون بهت رای داد؟بگو بگو."

با لبخند نگاهمو از اون دو گرفتم و به آستین که دست به جیب و ساکت اونجا ایستاده بود نگاهی انداختم.نزدیکش شدم و بهش لبخند زدم.

"سفر بخیر آستین..واقعا...نمیدونم چطور ازت تشکر کنم.تو به خاطر من تمام کار و زندگیتو ول کردی تا زین رو به لندن ببری و همراهش کنی.کار بزرگی کردی آستین."

لبخند ارومی زد و گفت:

"من هرکاری که بتونم برای تو و دوستات انجام میدم الیزا.نیازی به تشکر نیست...خیلی...دلم میخواست شمارو برسونم ولی باید سریعا یه جایی برم.متاسفم."

"اصلا نگران نباش.من ماشین اوردم."

گونه ی من و ویولت رو بوسید و بدون خدافظی از ما دور شد..

نه فقط الان، خیلی وقته که داره سعی میکنه از من و زندگیم فاصله بگیره.

من نمیخواستم رابطه ی دوستانمون بهم بخوره اما...مثل اینکه خودش اینطوری راحت تره.

فکرشو نمیکردم درخواستمو برای بردن زین به اکس فکتور لندن قبول کنه و دو ماه تمام وقتشو صرف کارهای زین بکنه.

با اینکه شاید اوایل خوشش نمیومد من با زین وقت بگذرونم اما، حالا خیلی باهم صمیمی شدن.

Choose Love ||H.S||Where stories live. Discover now