Chapter 12 ||Innocent||

1.5K 170 34
                                        

Song:Innocent
By:Taylor Swift

~~~

اول خودتو دوست داشته باش...چون اون تنها کسیه که تو بقیه ی عمرتو باهاش میگذرونی...

~~~~

باکلافگی جعبه ی دستمال کاغذی روی میز رو برداشتم و سه چهارتا دستمال گرفتم و دادم به هری..

از اول تا اخر فیلم پوکرفیس به تلویزیون نگاه میکردم و گاهی هم نگاهی به هری می انداختم که چطور گوله گوله اشک میریخت..سه دفعه تایتانیک رو دیدیم و هردفعه هری بابتش گریه کرد..نمیدونم من بی احساسم یا هری احساسات لطیف و پاک داره..

"بسه هری..گریه کردنو تموم کن..اگه بخوای ادامه بدی دیگه واست فیلم عاشقانه به خصوص همین تایتانیک رو نمیزارم و میرم همون فیلم های به قول تو بی ادبی رو میزارم"

سریع دماغشو با دستمال گرفت و با پشت دستش اشکاشو پاک کرد و سرشو به معنای باشه تکون داد و جلوی اشکاشو گرفت..

مژه هاش برای اشک های زیادی که ریخت به هم چسبیده بودن و نوک دماغش قرمز شده بود..گونه هاش گل انداخته و لباش پف داشتن..

نمیتونستم نگاهمو از رفتارهای کودکانش بردارم وقتی یه دستمال دیگه گرفت و چشماشو پاک کرد و به موهاش دست کشید..وقتی اطمینان پیدا کردکه جلوی گریشو گرفته بهم نگاه کرد که نشون بده دیگه گریه نمیکنه و وقتی لبخندمو که به خاطر کیوت بودنش شکل گرفت دید چند لحظه همونطور بهم خیره شد اما انگار داشت به چیز دیگه ی فکر میکرد و بعد چشماش برق زدن و چونش لرزید..

انگار دوباره یاد فیلم افتاد و میخواست جلوی گریشو بگیره اما دراخر تسلیم شد و یه هق از گلوش خارج شد و دوباره اشکاش سرازیر شد و من هم نتونستم جلوی خندمو بگیرم..پس بلند خندیدم و بازوشو طرف خودم کشیدم و محکم بغلش کردم..

اره...اون گریه میکرد و من میخندیدم..

خدای من...

به بدنم تکیه داده بود و سرش روی سینم بود و گاهی دستمال کاغذی رو سمت دماغش میبرد..

یه فکری به سرم زد و مطمئن نبودم اما به امتحانش می ارزید..معمولا بچه ها قلقلکین نه؟

لبخند شیطانی ای زدم و انگشت اشاره ی دستی که دور کمر هری حلقه کرده بودم و اروم به پهلوی هری فشار دادم که دیدم یه کوچولو پرید..اوه خدا...

یه لحظه مکث کردم و دوباره انگشتمو تو پهلوش فرو کردم و هری دوباره پرید و دیگه گریش بند اومده بود..دوباره تکرار کردم اما این دفعه سعی داشت از بغلم بیرون بیاد..پس وقتو تلف نکردم و اجازه دادم ازم فاصله بگیره اما تا از بغلم اومد بیرون منم با انگشتام به جون پهلوهاش افتادم و قلقلک میدادم...

تا اینکارو کردم هری اولش یه داد زد و بعد شروع به خندیدن کرد و میون خنده هاش التماس میکرد که بس کنم..از شدت خنده رو کاناپه دراز کشید و حالا من روی پاهاش نشسته بودم و شکم و پهلوهاشو قلقلک میدادم و خودم هم میخندیدم..

Choose Love ||H.S||Donde viven las historias. Descúbrelo ahora