Chapter 45 ||We don't talk anymore||

1.2K 134 126
                                    

Song: We don't talk anymore
By:Charlie Puth & Selena Gomez

با تابش نور خورشید چشماشو باز کرد..اولین چیزی که دید درخشش برج ایفل زیر نور افتاب بود که از پنجره ی اتاقشون دیده میشد.

لبخندی زد و نگاهش رو به تخت داد.با دیدن صحنه ی رو به روش لبخندش پررنگ تر شد و دستشو جلوی دهنش گذاشت تا صدای خنده ی از سر ذوقش خانوادشو بیدار نکنه.

ویولت اروم تر از هروقت دیگه ای روی سینه ی هری دراز کشیده بود و هر از گاهی هم پستونکشو می مکید.

درکنارش، نفس گیر تر از هر صحنه ی دیگه ای در اون صبح، چهره ی زیبای هری بود که حتی از خورشید صبحگاهی پاریس هم درخشان تر بود.

موهای شکلاتی فرفریش روی بالش پخش شده بودن و صورتش از هروقت دیگه ای روشن تر بود.

مژه های بورش زیر چشماش سایه انداخته بودن و لبهاش کمی از هم فاصله داشتن.
و الیزا، چقدر دلش برای دیدن این صحنه تنگ شده بود...صحنه ای که در گذشته ی نه چندان دور هر روز صبح میدید.

دلش برای بوسه های صبحگاهیشون تنگ شده بود..وقتایی که خواب می موند و اون پسر با بوسه های خیسش اونو بیدار میکرد.

"همیشه همینجوری بیدارم کن."

هری خندید و پرسید:

"چجوری؟"

"با اون لبای خوشگلت که روی صورتم بوسه می کارن."

"به شرطی که تو هم همینجوری بیدارم کنی"

هری با شیطنت و برق چشماش گفت که باعث شد الیزا با انگشت اشاره اش ضربه ای به نوک بینی هری بزنه.

"شک نکن هری"

لبخند غمگینی زد و چشماشو مالش داد..اخرین چیزی که میخواست این بود که اون صبح زیبا رو با بغض همیشه مزاحمش خراب کنه.

از روی تخت بلند شد و به سمت سرویس بهداشتی رفت..بعد از اینکه دست و صورتشو شست و مسواک زد، وارد اتاق شد و چشمای یاقوتی پسرشو دید که نگاهش میکردن..

لبخندی زد و روی تخت نشست.

"صبح بخیر هری."

اون پسرهم درمقابل لبخندی زد و دستشو روی کمر کوچیک ویولت که روی شکمش بود گذاشت.

"صبح بخیر."

الیزا به ویولت اشاره کرد و گفت:

"هروقت جاش عوض میشه اینطوری تو خواب غلت میزنه..نصف شب احساس کردم یه چیزی نمیزاره خوب نفس بکشم.چشمامو باز کردم دیدم کامل روی صورتم دراز کشیده بود..نمیدونی چه خروپفی هم میکرد."

هری خندید و صبح اون دختر رو زیباترکرد.

"همش مراقب بودم یه موقع تو رو اذیت نکنه و نزاره بخوابی."

Choose Love ||H.S||Where stories live. Discover now