Chapter 39 ||Elizabeth Lawrence||

916 137 83
                                    




"همه چیز خوب پیش میره؟"

لیسا وقتی وارد اشپزخونه شد گفت و الیزا رو درحالی دید که بدون اینکه به فلفلی که داشت خورد میکرد و تو سالاد میریخت توجه کنه، به یه نقطه ی نامعلومی خیره شده و غرقِ در افکارش بود.

وقتی صدای اون دختر رو شنید باحواس پرتی بهش نگاه کرد و گفت:

"ها؟"

لیسا لبخندی زد و کنارش پشت میز نشست.

"داشتی به چی فکر میکردی که حضور منو با اینکه رو به روت ایستاده بودم حس نکردی؟"

الیزا به ظرف سالاد نگاهی انداخت و چشمش به فلفل و کلم و چیزهای دیگه افتاد که اصلا یه دست نبودن و بی نظم خورد شده بودن.

اهی کشید و دوباره مشغول خورد کردن تکه های بزرگ شد..

"هیچی"

"هیچی که نشد حرف دختر..بهم بگو اوضاع با هری چطور پیش میره الیزا؟"

لیسا اصرار کرد و اون دختر بعد از اینکه چشم غره ای بهش رفت، با بیحالی گفت:

"نمیدونم لیسا..زندگیم الان رو هواست..نمیدونم چی درسته چی غلط..کاملا گیج شدم..رفتارهای هری هم کارو بدتر میکنه.."

لیسا با کنجکاوی نگاهش کرد و گفت:

"منظورت چیه؟"

"خب...از وقتی بهوش اومده، همه چیز تغییر کرده لیسا..انگارجاهامون عوض شده...اون مستقیم و صریح بامن حرف میزنه و من با خجالت و گونه های سرخ جوابشو میدم...

اصلا کنارش احساس راحتی نمیکنم و برعکس، اون خیلی راحته...نگاه غریبش خیلی ازارم میده و وقتی مستقیم بهم زل میزنه وضع رو بدتر میکنه...

تا الان حرف بدی نزده یا کاری نکرده که باعث ناراحتیم شه اما همین رفتاراش باعث میشه من نتونم باهاش به راحتی کنار بیام.

برعکس گذشته اصلا نمیتونم چیزی از نگاه و حالت صورتش بفهمم..احساس میکنم خیلی درون گرا شده...من تمام عکس های البوممون رو نشونش دادم اما نمیتونستم چیزی از چهرش بفهمم وقتی به عکس ها خیره میشد..

من...من حتی بوسیدمش و اونم همراهیم کرد اما نمیتونستم احساسی ازش دریافت کنم...من تمام عشقمو بهش نشون میدم و اون...فقط میشینه و نگاه میکنه..

حتی خودش هم از اینکه نمیتونه جواب ابراز علاقه هامو بده متاسف بود اما..اما فقط تا کی؟تا کی قراره زندگیمون این شکلی باشه؟حتی فکرش هم ترسناکه.."

چاقو رو داخل ظرف انداخت و سرشو بین دستاش گرفت و چشماشو بست..

لیسا صندلیشو بهش نزدیک کرد و دستشو دور شونه های اون دختر حلقه کرد.

"لیسا...مثل قدیما...وقتی هری و رومن رو نداشتیم...مثل وقتایی که گند میزدیم و بعد خودمون راهکار به هم میدادیم...بهم بگو باید چیکار کنم؟با این هری ای که نمیتونم باهاش به راحتی کنار بیام..چیکار کنم؟"

Choose Love ||H.S||Where stories live. Discover now