Chapter 9 ||Club||

1.5K 175 48
                                        

کف دستمو محکم به پیشونیم زدم و باحالت کلافه به لیسا گفتم:

"لیسا، چرا چرت و پرت میگی؟تو اخرش منو راهی تیمارستان میکنی"

لیسا خیلی خونسرد جواب داد

"وا...چرا؟؟"

بالشت رو تخت رو سمتش پرت کردم و گفتم:

"چرا و زهرمار...من میخوام کمکش کنم و ازت راه حل خواستم و تو میگی بهترین راه اینه بریم پارتی؟"

"خب مگه دروغ میگم؟پارتی حلّال هر مشکلیه دختر"

باخشم نگاهش کردم

"من هربار یه مشورت تو کار ازت خواستم گفتی پارتی..مریض شدم گفتی بریم پارتی خوب میشی..سال اخر دبیرستان ریاضی مردود شدم گفتی بریم پارتی حل میشه..شکست عشقی خوردم گفتی راه حل پارتیه..میگم میخوام به پسر مردم کمک کنم میگی ببریمش پارتی..اخه عقل کل..پارتی شورای حل اختلاف نیست..پارتیـــــــه"

لیسا به حرص خوردنم خندید و سمت کلکسیون رژ لب های چیده شده روی میز توالتم رفت و روی صندلی نشست و خونسردانه تک تک رژ هارو امتحان میکرد..

بعد از گریه های شدید هری، دیگه جونی تو بدنش نمونده بودو احساس خستگی میکرد و بهش گفتم که بره استراحت کنه و منم اومدم خونه..

چند دقیقه بعدش لیسا اومد پیشم و کلی غرغر کرد که چرا دانشگاه نیومدم.اون هم تنها دوستم بود..پس نتونستم چیزی راجب هری نگم و اونو درجریان نزارم..

لیساهم برخلاف شر و شیطنتش قلب خیلی پاک و مهربونی داره و اون هم مثل من دوست داره به هری کمک کنه..البته به روش خودش..

"خب میگم ببریمش پارتی.چون بتونه با مردم ارتباط برقرار کنه و از تنهایی دربیاد..دور و برش شلوغ باشه و احساس ازادی کنه و کمتر گوشه گیری کنه..بد میگم؟"

"اون خیلی وقته که تو اجتماع نیست و یهو اگه تو یه مکان شلوغ بره ممکنه عصبی یا حالش بد بشه..ممکنه تو پارتی یکی بشناستش و...چمیدونم مسخرش کنه یا ترحم به خرج بده..همه ی اینا بهش اسیب میزنه."

"قرار نیست اونو تو یه پارتی خونگی این اطراف ببریم که کسی بشناستش..بابا اونقدرم معروف نیست که کل لندن بشناسنش..میبریمش کلاب بالای شهر..تو هم دایه ی مهربون تر از مادر نباش و بزار امشبو براش بسازیم دختر..اصلا این شازده کوچولو کجاست؟اونطوری که تو ازش تعریف کردی فکر کنم باید با یه کاپ کیک سکسی ملاقات داشته باشم."

از تصوری که لیسا راجب هری داشت خندم گرفت و گفتم الان حتما خوابه..تصمیم گرفتیم ناهار پیتزا بگیریم و بریم خونش و راجب بیرون رفتن باهاش حرف بزنیم...

••••••••

لیسا برای صدمین بار چتری هاشو مرتب کرد و دستی به لباسش کشید و پرسید:

Choose Love ||H.S||Où les histoires vivent. Découvrez maintenant