"اینجا از اخرین باری که من دیدم خیلی تغییر کرده..معلومه حسابی به اینجا میرسین"
اقای پارکر خندید و رو به روی من روی کاناپه نشست.
"اوضاع چطوره الیزا؟"
لبخندم و خوردم و سرمو پایین انداختم.
"هی...من تا حدودی از زندگیت خبر دارم و...میدونم چه اتفاقی برای همسرت افتاده...اما هرگز نمیخوام تو زندگیت دخالت کنم.
من دقیقا نمیدونم تو چرا ناگهانی به اینجا برگشتی و چه برنامه ای تو سرت داری، اما من تمام تلاشمو میکنم که یه زندگی خوب اینجا داشته باشی.تو، تنها یادگار رفیق منی و من وظیفه ی خودم میدونم که از تو مراقبت کنم."لبخند ارومی زدم و گفتم:
"شما همیشه کنار من بودین، حتی زمانی که بابا زنده بود.شما هیچ فرقی بین منو لیسا نمیزاشتین..هرگز لطف شمارو فراموش نمیکنم عمو"
اون مرد سرشو به ارومی تکون داد و از جاش بلند شد.به میز کارش تکیه داد و دست به سینه نگاهم کرد.
"خب، بهتره هندی بازی رو تموم کنیم و بریم سراغ اینکه اصلا من چرا گفتم بیای اینجا."
ابروهامو بالا انداختم و سرمو تکون دادم.
"فکر خوبیه."
"اول از همه، تو هِیمیش اسکات رو به خاطر داری درسته؟وکیل پدرت."
سرمو تکون دادم و بادقت بیشتری به حرفاش گوش کردم.
"خب...همونطور که تو همیشه میگفتی، اون آدم مورد اعتمادی نبود.دقیقا شش ماه پیش اون بالاخره چهره ی واقعی خودشو نشون داد و متاسفانه ثروت قابل توجهی از شرکت رو بالاکشید، ثروتی که حق و سهم قانونی تو بوده...و حالا تو زندانه"
با حیرت بهش نگاه کردم و هضم این اتفاق مهم برام سخت بود..
با اینکه هیچوقت به اون مرد اعتماد نداشتم اما، فکرشو نمیکردم یه روزی همچین اتفاقی بیوفته.
"اما...اگه اون سهم منو بالا کشیده، حتما اوضاع اقتصادی شرکت خیلی بد شده..پس چطور هرماه سهم من به حسابم واریز میشد؟اصلا چرا هیچی به من نگفتین؟"
اقای پارکر نفس عمیقی کشید و اینبار کنارم نشست.
"اون پول، از سهم خودم تو شرکت بود که بهت میدادم..نمیخواستم تو مطلع شی چون این اتفاق دقیقا وقتی افتاد که هری تصادف کرده بود.
تو خودت یه مشکل بزرگتر توی خونت داشتی..من صلاح نمیدیدم که بخوام این اتفاق که مایل ها دورتر از تو افتاده رو بهت بگم و تو رو درگیر این مسئله کنم.
الان هم چیزی از دست نرفته.دادگاه قراره تمام ثروتی که از شرکت ما دزدیده رو از اون عوضی پس بگیره و دوباره شرکت سرپا میشه.

YOU ARE READING
Choose Love ||H.S||
Fanfiction"میدونی حداقل هفتاد هشتاد درصد زیبایی دنیا به خاطر توئه؟" هری خندید و چال های هلالی شکلشو نشون داد. "الان شد صددرصد" "تو دیوونه ای؟" "نه..من فقط عاشقتم" ............. تو این داستان هری دارک نیست، ددی نیست، قاتل نیست، معروف نیست... هری تو این داستان...