"خدای من...فکرش رو هم نمیکردم که آقای استایلز بچه داشته باشن..خیلی نازه"
الیزا لبخند زد و فنجون قهوه رو روی میز گذاشت.
"راستش منم باورم نمیشه"
اون دختر خندید و بابت قهوه زیر لب تشکر کرد.
"اسمش چیه؟چند وقتشه؟"
"اسمش ویولته.تازه دو ماهش تموم شده."
اون دختر که اسمش سارا بود با لبخند گونه ی ویولت رو نوازش کرد و زیرلب اسمش رو تکرار کرد.
"راستش ما تا وقتی که به دنیا بیاد نمیدونستیم دختره یا پسر.خودمون اینطور میخواستیم.فقط دو تا اسم انتخاب کرده بودیم..گفتیم اگه پسر بود اسمشو بزاریم هنری که به هری بیاد، اگه دختر بود، اسمشو میزاریم ویولت که به الیزابت بیاد.."
الیزا با لبخند گفت و به سارا نگاه کرد.
"اسم قشنگیه..مثل خودش..خدا چشماش واقعا خیره کنندس..نگاش کن، داره خمیازه میکشه."
الیزا بابت ذوق اون دختر خندید و گفت:
"وقتی به دنیا اومده بود باید چشماشو میدیدی..طوسی بودن..ولی هرچی بیشتر گذشت رنگش تغییر کرد..الان دیگه کم کم داره سبز میشه..درست مثل باباش چشمای تیله ای داره.."
"اقای استایلز واقعا مرد مهربونیه..روز اولی که اومده خونمون، همیشه لبخند به لب داشت..هر بار که تو پیانو زدن اشتباه میکردم، مثل معلم قبلیم مسخرم نمیکرد و سرم داد نمیزد..
همیشه با لبخند میگفت اشکال نداره و دوباره بهم یاد میداد..با اینکه من بازم نوت هارو اشتباه میزدم اما هیچوقت ازم کلافه نمیشد..واقعا هرکسی تو زندگیش باید یه دونه آقای استایلز داشته باشه.."
الیزا خندید و گفت:
"متاسفم عزیزم..اون فقط مال منه."
سارا هم خندید و کمی از قهوه اش خورد.
"اون با همه مهربونه سارا..همین خصلتش بود که من عاشقش شدم..هری همیشه دوست داره به دیگران کمک کنه..بهشون محبت کنه و لبخند بزنه..هیچوقت دوست نداره کسی ازش ناراحت باشه..هرچیزی ازش بخوای، حتی اگه براش سخت باشه، تمام تلاششو میکنه که برات فراهم کنه..بی چون و چرا..
هیچوقت از کسی کینه به دل نمیگیره و ناراحت نمیشه، ولی اگه کسی ازش ناراحت بشه، کلی خودشو سرزنش میکنه و سعی میکنه از دلش در بیاره..اون واقعا یه فرشتس"
سارا به وضوح تونست عشقی که در اون لحظه تو چشمای الیزا موج میزد رو ببینه.لبخندی زد و با دقت به ادامه ی حرفاش گوش کرد.
"یادمه وقتی باردار بودم چقدر واسه من بدو بدو میکرد تا هرچیزی میخوام برام فراهم کنه...راستش من ویارهای عجیب غریبی داشتم.هر روز بلا استثنا باید بستنی توت فرنگی با نون گرم میخوردم.من عاشق هلو ام..یادمه جعبه جعبه واسم هلو میگرفت.و یه ویاری که خودش هم خیلی دوستش داشت این بود که...خب...من به لب هاش ویار داشتم."
![](https://img.wattpad.com/cover/151795317-288-k561380.jpg)
BINABASA MO ANG
Choose Love ||H.S||
Fanfiction"میدونی حداقل هفتاد هشتاد درصد زیبایی دنیا به خاطر توئه؟" هری خندید و چال های هلالی شکلشو نشون داد. "الان شد صددرصد" "تو دیوونه ای؟" "نه..من فقط عاشقتم" ............. تو این داستان هری دارک نیست، ددی نیست، قاتل نیست، معروف نیست... هری تو این داستان...