Chapter 11 ||Sign of the times||

1.3K 184 15
                                    


Song:Sign of the times
By:Harry Hot Styles

~~~~~

صدای تو، قاتل است...

~~~~~

"به نظرت با این کارا خوب میشه؟"

لیسا وقتی کنار یه درخت تو محوطه ی دانشگاه نشستیم پرسید

"نمیدونم.اماحداقل فکرمیکنم از تنهایی درمیاد.ارتباط بامردم باید براش خوب باشه"

"چرامیخوای کمکش کنی؟"

"نمیدونم چم شده ولی نمیتونم ازش بگذرم..احساس میکنم کمک به اون مهمترین کار توزندگیمه."

بانیشخند نگام کرد و گفت:

"نکنه عاشقش شدی؟"

"خفه شو لیسا.من اصلا اونجوری بهش نگاه نمیکنم.من اونو همدرد خودم میدونم.احساس میکنم میتونیم همو درک کنیم..باهم وقت بگذرونیم و دوستای خوبی باشیم..من تنهام..اون تنهاس..از تنهایی درمیایم و باهم دردو دل میکنیم..

من درحال حاضر هیچ دلیلی برای زندگی کردن ندارم..خانواده ای ندارم..اما اون میتونه بهم دلیلی بده که به زندگیم اهمیت بدم..اون حتی زندگیش ازمنم داغون تره..تنهایی عین خوره به جون زندگیش افتاده..هیچ کاری، هیچ دلیلی برای ادامه ی زندگی نداره..بامحیط بیرون ارتباطی نداره...

راستش نمیتونم ازش دست بکشم..اون تمام ذهنمو درگیر خودش کرده..احساس میکنم من کسی هستم که میتونم دستسو بگیرم و زندگی واقعی رو بهش نشون بدم..شاید..شاید این..روزی دلیلی باشه برای زنده بودن من.."

وزن سنگینی رو روی سینم حس میکنم..نمیخوام گریه کنم..من باید قوی باشم تا بتونم هری رو قوی کنم..

تمام حرف هام صادقانه از بین لبام خارج شد..درد و دل مختصری بود که بالیسا کردم..کسی که بالبخند بهم زل زده و بانگاهش داره بهم روحیه میده که توکارم موفق میشم..

اون تنهاکسی بود که درد واقعی قلبمو باچشماش دید و بادستاش لمسش کرد...اون شنونده ی خوبی برای دردهای عمیق قلب هاست..سرزنش نمیکنه..نصیحت نمیکنه..اون همیشه بانگاهش باهام حرف میزنه..

بهم امید میده و کمکم میکنه..خواهرنازنینمو بغل کردم و گونشو بوسیدم..اون هم حتما دردهایی تو قلبش داره اما هیچوقت بروز نمیده.اون شاید از نظر بقیه ادم بیخیال و خوشگذرونی باشه که انقدر میره و مست میکنه اما اون فقط سعی میکنه فراموش کنه..ای کاش منم مثل اون بودم..

••••••••

نگاهی به پنجره ی خونه ی هری انداختم..مثل روزهای قبل دم پنجره منتظر نیست تا من از سرکار یا دانشگاه بیام..بایاداوری روزهای قبل لبخندی زدم..

دوهفته از اون شب کلاب رفتن من و لیسا و هری میگذره..تقریبا تو این دو هفته من و هری و گاهی هم لیسا هر روز باهم وقت گذروندیم..یامن میرفتم خونش یا اومد میومد..

Choose Love ||H.S||Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang