Chapter 42 ||I have questions🔞||

1.8K 154 83
                                    

Song: I have questions
By: Camila Cabello

این چپتر رو حتما با اهنگش بخونین💕

A long chapter :)

"خدایا من چیکار کردم؟اون داشت بهم اعتماد میکرد..داشت حرفای دلشو بهم میزد..میخواست من کمکش کنم..اما من چیکار کردم؟گند زدم به همه چی...من یه احمق به تمام معنام..."

"الیزا لطفا انقدر خودتو اذیت نکن."

"چطور میتونم خودمو اذیت نکنم کامیلا...سه روزه دارم تو این خونه عذاب میکشم...سه روز لعنتیه که ازش خبری ندارم...تلفنشو جواب نمیده..به هرکی زنگ میزنم خبری ازش نداره..

میخواستم برم دنبالش بگردم اما جاش نزاشت و گفت خودش میره...اگه بلایی سرش اومده باشه من می میرم کامیلا...تو نمیدونی من لعنتی چه رفتاری باهاش داشتم..اگه برنگرده چی؟"

اون دختر الیزا رو دراغوش گرفت و پشتشو نوازش کرد..فکرش رو هم نمیکرد همچین اتفاقی برای الیزا و هری افتاده..

"چرا باید این بلا سرمون بیاد؟ما زندگی خوبی داشتیم..عاشق هم بودیم..چرا این زندگی انقدر به ما ظلم میکنه؟اخه این تصادف چی بود که زندگیمونو به اتیش کشید..

چرا این بلا باید سر هری من بیاد؟این همه مردم تصادف میکنن میرن کما..همه فراموشی میگیرن؟اونایی هم که فراموشی گرفتن اینجوری خانوادشون رو عذاب دادن؟خدایا دیگه تحمل ندارم."

کامیلا نفس عمیقی کشید و الیزا رو از بغلش بیرون اورد تا بتونه باهاش صحبت کنه:

"نه الیزا، همه ی اونا این رفتار رو ندارن.اما...من متاسفم که اینو میگم ولی...از همون اول این اشتباه تو بود که به هری اجازه ی این رفتارهارو میدادی..

میزاشتی ازاد باشه و تا یه چیز میشه از خونه بزنه بیرون و مست برگرده..البته بهت حق میدم چون این اتفاق روی تو هم تاثیر گذاشته بود و تو نمیتونستی همه چی رو کنترل کنی...

تو تلاش خودتو کردی و دو هفته ی تمام وقتتو برای هری گذاشتی تا بتونی یه ذره مغزشو تحریک کنی اما...مثل اینکه اینا تاثیری روی هری ندارن..

تو از همون اول باید هری رو کنترل میکردی..نباید انقدر بهش میگفتی عاشقشی و ابرازعلاقه میکردی چون جوابی از طرف هری نمیگرفتی..

نباید انقدر رفتارای گذشته ی هری رو بهش یاداوری میکردی تا اون مجبور بشه بخواد مثل گذشته ای رفتار کنه که بیاد نمیاره..

باید طوری باهاش رفتار میکردی تا چیزی که خودش دوست داره باشه نه چیزی که تو میخوای...به هرحال، این اشتباه تقریبا بزرگی بود که تو کردی و حالا...فکر نمیکنم فایده ای داشته باشه.."

الیزا که حرفای اون دختر رو قبول کرده بود اهی کشید و گفت:

"اره...من الان دیگه گند زدم...اون هیچ جوره دیگه بهم اعتماد نمیکنه..."

Choose Love ||H.S||Where stories live. Discover now