"میدونی حداقل هفتاد هشتاد درصد زیبایی دنیا به خاطر توئه؟"
هری خندید و چال های هلالی شکلشو نشون داد.
"الان شد صددرصد"
"تو دیوونه ای؟"
"نه..من فقط عاشقتم"
.............
تو این داستان هری دارک نیست، ددی نیست، قاتل نیست، معروف نیست...
هری تو این داستان...
دقیق تر به عکس خیره شد و دراون لحظه احساس کرد چشماش به شکل قلب دراومدن.باحیرت به تصویر هری تو البوم خانوادگیشون زل زد و گاهی بادهن باز به جما که کنارش نشسته بود و به قیافش میخندید نگاه می انداخت.
دیدن عکس بچگی هری، وقتی جلوی دوربین چشمک زده بود و انگشت لایکشو نشون میداد، برای الیزا خیلی هیجان انگیز بود.
نمیدونست تاچه حد باید برای این عکس کیوت علاقه نشون بده و همین طور هم نمیدونست باید چه واکنشی به این پسربچه ی شیش ساله ی توعکس که خندون و خوشحاله نشون بده وقتی به این فکر میکنه که این بچه چه زندگی دردناکی داشته و پشت این لبخندهای ازته دل چه سرنوشتی درانتظارشه.
"این هم، منو هری و...مادرم هستیم"
جماگفت وقتی الیزا به صفحه ی بعد البوم رفت تا تصویر بعدی رو ببینه.به عکس خیره شد و بعد بالبخند روبه جما گفت:
"اون...خیلی خوشگل بود"
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
جمالبخند غمگینی زد و بادلتنگی به عکس خیره شد، والیزا تصمیم گرفت جو رو عوض کنه پس باکمی هیجان ساختگی هری رو که تو اشپزخونه همراه پیتر مشغول چیدن میز بود صدا زد.
"خدای من هری...این همون سگه نیست که اون شب مارو دنبال کرد؟"
وباکمی ترس البوم رو ازخودش دورکرد و سعی کرد به سگ مشکی رنگی که تو عکس بود نگاه نکنه و این جما بود که با تعجب و خنده بهش نگاه میکرد.
هری که انگار او البوم و عکس هاش رو حفظ بود متوجه شد که الیزا راجب کدوم عکس صحبت میکنه، خندید و گفت:
"ما نه الیزا، اون داشت تورو دنبال میکرد.و باید بگم اون سگ سال هاست که مرده، پس نه..اون نیست"
الیزا که روی کاناپه نشسته بود ازدور به هری که باخنده نگاهش میکرد چشم غره ای رفت و گفت:
"خودتو مسخره کن هری...خدا...هیچوقت یادم نمیره چطور بهم میخندیدی"
"من فقط نمیتونستم خودمو دربرابر قیافت وقتی که تو ماشین بودیم و سگه رو تو ده سانتی متری خودت دیدی و جیغ زدی کنترل کنم."