با سرعت جارو را گرفت و به سمت هرماینی رفت...
هرماینی دستانش را روی صورتش گذاشته بود و بدون وقفه جیغ میکشید! دیگر با زمین فاصله ی چندانی نداشت!
چشمانش را روی یکدیگر فشورد و خود را برای زمین خوردن اماده کرد که ناگهان دراکو کمرش را گرفت و او را پشت خود نشاند.
دراکو از بین خنده هایش گفت: قیافت عالی بود... اوه مرلین نزدیک بود جدی ، جدی بمیری!
هرماینی درحالی که با مشت به شانه های او ضربه میزد غرید: روانی سادیسمی !! احمق عوضی !! منو همین الان بزار زمین!! تو دیوونه ای !!! به چه جرئتی ... همین الان منو بزار زمین !!
- باشه ، باشه... الان فرود میام! باید برگردیم زمین کوییدیچ.
- نههه! همن الان منو بزار زمین !
- اینجا نمیشه...
- همین الاااان !
- اینجا...
- مااالفوی !
- باشه!
سپس نیشخند صدا داری زد و به سمت یک درخت بلند رفت... هرماینی بدون هیچ تاملی روی درخت پرید و محکم به شاخه ای چسبید.
بدنش به شدت میلرزید و پاهایش بی حست شده بود ، اگر قبلا شانسی برای بهتر شدن پروازش داشت دیگر ان هم وجود نداشت!
دراکو به قیافه ی هرماینی لبخند دندان نمایی زد... تابحال گرنجر را انقدر پریشان ندیده بود! طوری که موهایش روی صورتش ریخته بودند و بینی اش قرمز شده بود.
هرماینی به اطرافش نگاه کرد و گفت: اینجا که جنگله!
دراکو روی جارو دراز و با بیخیالی گفت: درسته.
- از قصد اومدی اینجا!
- نه نیمدم ، هوا تاریک بود... در واقع خودمم نمیدونم کجاییم.
- داری دروغ میگی!
دراکو خندید: اره... البته بخش دومش رو ، خب میشه گفت من میدونم کجاییم و الانم میخوام برگردم هاگوارتز... ببینم تصمیم داری تا ابد مثل یه احمق اون شاخه رو بغل کنی یا سوار جارو میشی؟
- سوار جارو بشم که تو رو بغل کنم؟ مرسی ، من همین شاخه رو ترجیح میدم!
دراکو نیشخند زد: نه دقیقا ، من هر کسی رو بغل نمیکنم.
هرماینی با تمسخر پاسخ داد: چه افتخاری ، یه پسر بدون استاندارد که دلش نمیخواد منو بغل کنه!
- اول از همه ، من استاندارد های خودمو دارم ، دخترای زشت رو بغل نمیکنم... دوم ، من گفتم دلم نمیخواد بغلت کنم؟
- به هر حال! من عمرا اگه دوباره سوار اون جارو بشم!
-پس میخوای اینجا بمونی تا حیوونا برای شام بخورنت؟
YOU ARE READING
Hell but beautiful {Dramione} ⁺¹⁸
Romanceعشق بین پرنس اسلیترین و باهوش ترین دختر گریفیندوری ... گاهی آنقدر نگاهت را روی زمین نگه میداری که متوجه نمیشوی ، به دروازه های جهنم رسیدی ... حتی وقتی گرمای شعله های اتش را احساس میکنی نیز متوجه نمیشوی ، حتی وقتی بوی دود را میشنوی ... حتی وقتی خوده...