Part .18

1.4K 172 124
                                    

- میکردی!

- نمیکردم!!

دراکو چشمانش را ریز کرده و ادامه داد: میتونیم برگدیم پیش گرگ ها و ازشون بخوایم این دفعه تورو چنگ بزنن نظرت چیه؟

هرماینی چشم غره ای به او رفت و پاسخ داد: تو زندگیت یه چیز رو درست گفتی! من واقعا الان از زنده موندنت ناراحتم!

- هیچکس به احساس تو اهمیت نمیده خون کثیف ، خودتو خسته نکن!

- راسوی احمق! ازت متنفرم!

دراکو با صدای بلند غرید: منم ازت متنفرم!

هرماینی نیز به تغلید از او صدایش را بالا برد: خوبه!

دراکو سرش را به سمت دیگری چرخاند و تکرار کرد: خوبه!

ساعتی بدون مشاجره در سکوت گذشت و تنها صدایی که شنیده میشد ، صدای وزیدن باد از بیرون و صدای سوختن چوب های درون اتش بود.

دراکو که از نشستن در یک حالت خسته شده بود به خودش تکانی داد ، اما بلافاصله ناله ای از سر درد کرد و بی حرکت ماند.

هرماینی به ارامی گفت: اگه ورد درمان رو زود تر رو خمت انجام ندی حتما تا فردا عفونت میکنه.

دراکو با قیافه ای که بخاطر درد درهم کشیده شده بود گفت: مگه تو اینکار رو قبلا نکردی؟

- فقط خونریزی رو بند اوردم... بهتره الان ورد رو انجام بدیم.

با احتیاط اندکی به مالفوی نزدیک شد... به کف دستش که زخم نسبتا عمیقی برداشته بود نگاه کرد و گفت: دستت رو بده.

دراکو اخم کرد: نمیخوام تو طلسم رو اجرا کنی.

- خودت بلدی؟

- نه...

پس از مکثی کوتاه ادامه داد: وردش چیه؟ خودم انجام میدم.

هرماینی چشم غره ای رفت: نمیتونی انجامش بدی ، اجازه بده کمکت کنم.

- لازم نکرده.‌‌.. دلم نمیخواد تو انجامش بدی! فقط ورد رو بگو.

- هرجور مایلی... وردش " ایپسکی." هست.

دراکو چوبدستی اش را از روی زمین برداشت و روی کف دستش گذاشت.

به ارامی نوک چوبدستی را حرکت داد و زمزمه کرد: ایپسکی.

چوبدستی جرقه ی نارنجی رنگی زد و بلافاصله داد دراکو بر هوا رفت:ایــــــــ !!

Hell but beautiful {Dramione} ⁺¹⁸Onde histórias criam vida. Descubra agora